-
...سکوت...
1390,06,12 01:01
خداحافظ گل پونه .گل تنهای بی خونه لالایی ها دیگه خوابی به چشمونم نمی شونه یکی با چشمای نازش دل کوچیکمو لرزوند یکی با دست ناپاکش گلای باغچمو سوزوند تو این شب های تو در تو . خداحافظ گل شب بو هنوز آوار تنهایی داره می باره از هر سو خداحافظ گل مریم .گل مظلوم پر دردم نشد با این تن زخمی به آغوش تو برگردم نشد تا بغض چشماتو به...
-
...سکوت...
1390,06,07 02:42
گاهی دلم تنگ میشود برای خودم گاهی فاصله میگیرم از خویش راستی گفتم فاصله؟ همانی که در قید زمان نیست وغریبگی اش در مکانی خاص نیست همانی که دیباچه ی دلتنگی و تعریف من از خویش است اخر میدانی؟ دلتنگی من از نوع دوری بین ما نیست دوری من است از من مشکل این جاست من خودم نیستم خود من در خاک ,خاک بازی می کند و... من در خلوت...
-
...سکوت...
1390,06,04 22:50
سهم من از زندگی اشکهای هر شبم زیر پتو سهم من از بودنم گریه های بی امان، بغض های در گلو سهم من از آروز دیدن یک لحظه رویش، بی التهاب سهم من از کودکی راز گفتن با عروسک ، سوالهای بی جواب سهم من از آیینه هر چه دیدم عکس یار سهم من از پنجره در حسرت یک روز شاد سهم من از کوچه ها در پی یک نشانی تا انتها سهم من از آسمان درد دل...
-
...سکوت...
1390,06,04 22:41
کاش می دونستی چقدر دلم بهانه تو را میگیره هر روز کاش می دونستی چقدر دلم هوای با تو بودن را کرده کاش می دونستی چقدر دلم از این روزهای سرد بی تو بودن گرفته کاش می دانستی چقدر دلم برای ضرب آهنگ قدمهات گرمی نفسهات، مهربانی صدات تنگ شده کاش می دانستی چقدر دلواپس توام کاش می دانستی چقدر تنهام چقدر خسته ام و چقدر به حضور...
-
...سکوت...
1390,06,03 14:26
عشق پایان خوشی نیست برای من و تو کاش نزدیک شود فاصله های من و تو باز هم نام تو فریاد شده بر لب من کی به هم می رسد اینبار صدای من و تو؟! تو نپرس از من و من از تو نخواهم پرسید بی جواب است از این لحظه چرای من و تو بعد عمری دلمان خواست که با هم باشیم شاید اینبار نمی خواست خدای من و تو... همه گفتند تو لیلایی و من مجنونُ...
-
...سکوت...
1390,06,03 14:14
خاطرت آید که آنشب از جنگلها گذشتیم بر تن سبز درختان یادگاری می نوشتیم با من اندوه جدایی نمیدانی چه ها کرد نفرین به دست سرنوشت تورا از من جدا کرد بی تو بر روی لبانم بوسه پژمرده گشته بی تو از این زندگانی قلب من آزرده گشته بی تو ای دنیای شادی دلم دریای درد است چون کبوترهای غمگین نگاهم مات و سرد است ای دلت دریاچه نور گر...
-
...سکوت...
1390,05,29 23:07
-
...سکوت...
1390,05,29 03:01
کوچه بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم، شدم آن عاشق دیوانه که بودم *** در نهانخانه ی جانم گل یاد تو درخشید باغ صد خاطره خندید عطر صد خاطره پیچید *** یادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم پرگشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم ساعتی بر لب آن جوی...
-
...سکوت...
1390,05,26 23:47
این شعرو ابجی قاصدک،غم دارم، غم آوارگی ودربدری، غم تنهایی وخونین جگری، قاصدک وای به من،همه ازخویش مرا می رانند همه دیوانه ودیوانه ترم می خوانند مادرمن غم هاست مهدوگهواره من ماتم هاست قاصدک دریابم!روح من عصیان زده وطوفانیست آسمان نگهم بارانیست قاصدک،غم دارم غم به اندازه ی سنگینی عالم دارم قاصدک،غم دارم غم من صحراهاست...
-
...سکوت...
1390,05,26 22:59
سلام دوستان... یه اتفاق عجیبی افتاد واسم میخوام واستون بگم. چندروز پیش یه اس ام اس واسم اومد از یه شماره ناشناس. یه مطلبی نوشته بود که به من مربوط نبود ولی با خودم گفتم خوش به حال اونی که این اس واسش فزستاده شده. تااینکه دیروز با خودم گفتم شاید ارسال کننده نمیدونه که اشتباه فرستاده زنگش زدم وگفتم که اس را اشتباه دادی...
-
...سکوت...
1390,05,26 16:56
سلام.. دوستان تواین ماه عزیز از همتون میخوام واسم دعا کنین. یه مشکلاتی واسم هستش که فکر میکنم البته فکر که نه مطمئنم فقط با دعای شماولطف خدا حل میشه. تااونجایی که ذهنم یاری میکنه کاری نکردم که مستحق باشم واسه بعضی از مشکلات وسختیها ولی بازم توکلم وامیدم به خداست... سر سفره افطار یه دعاییم واسه مرتفع شدن مشکلات دوست...
-
...سکوت...
1390,05,23 22:56
جایی که من نفس می کشم اقاقیا زندگی را مرده است جایی که مردمانش به دغدغه ی تکه ای نان گلوی برادرشان را پاره می کنند جایی که من نفس می کشم دیر زمانی است که مرگ انسانیت را باور کرده است و لاله هایش داغدار بسی سیاهی اند جایی که من نفس می کشم دیگر فریاد آزادی از حنجره ی فرهنگ بیرون نمی زند اینجا نان را به هر قیمتی می...
-
...سکوت...
1390,05,18 01:22
به خدا عشق به رسوا شدنش می ارزد... و به مجنون و به لیلا شدنش می ارزد... دفتر قلب مرا واکن و نامی بنویس... سند عشق به امضا شدنش می ارزد... گرچه من تجربه ای از نرسیدن هایم... کوشش رود به دریا شدنش می ارزد... کیستم؟ باز همان آتش سردی که هنوز... حتم دارد که به احیا شدنش می ارزد... با دو دست تو فرو ریختن دم به دمم... به...
-
...سکوت...
1390,05,18 01:07
عشق من با تو بودن بود عشق من با تو مردن بود کاش بیستون را به جای دل می کندم تا فرهاد می دانست تنها عاشق دنیا نبود ای که با تو عهد بسته بودم کاش عهد خود نشکسته بود که جز حسرت برایم نمانده بود وقتی نیستی چی کار کنم جز این که دعا به جونت کنم اخه من تنها شدم عزیزم بی تو بی سر پناهم عزیزم ببخشید اگه نتونستم باهات باشم اما...
-
...سکوت...
1390,05,18 00:58
رفتم مرا ببخش و مگو او وفا نداشت راهی بجز گریز برایم نمانده بود این عشق اتشین پر از درد بی امید در وادی گناه و جنونم کشانده بود رفتم که داغ بوسه ی پر حسرت تو را با اشکهای دیده ز لب شستوشو دهم رفتم که نا تمام بمانم در این سرود رفتم که با ناگفته به خود ابرو دهم رفتم مگو مگو که چرا رفت ننگ...
-
سکوت...
1390,05,15 16:42
چشاتو وا نکن اینجا ، هیچ چی دیدن نداره صدای ِ سکوت ِ لحظه ها ، شنیدن نـداره توی آسمونی که کرکسا پرواز میکنن دیگه هیچ شاپرکی ، حس ِ پریدن نداره دستای نجیب ِ باغچه ، خیلی وقته خالیه از تو گلدون ، گلای کاغذی چیدن نداره بذا باد بیاد ، تموم ِ دنیا زیر و رو بشه قلبای آهنی که ، دیگه تپیدن نداره خیلی وقته ، قصه ی اسب ِ سفید...
-
سکوت...
1390,05,09 16:58
عشق یعنی با جهان بیگانگی عشق یعنی شب نخفتن تا سحر عشق یعنی سجده با چشمان تر عشق یعنی سر به دار آویختن عشق یعنی اشک حسرت ریختن عشق یعنی درجهان رسوا شدن عشق یعنی سست و بی پروا شدن عشق یعنی سوختن با ساختن عشق یعنی زندگی را باختن عشق یعنی انتظار و انتظار عشق یعنی هرچه بینی عکس یار عشق یعنی دیده بر در دوختن عشق یعنی در...
-
سکوت...
1390,04,29 15:18
کاش امشب عاشقی هم پا می گرفت تشنگی هم طعم دریا می گرفت کاش امشب کوچه های منتظر میان قلب من عشق تو پیداست لبانت مثل گل خوشرنگ و زیباست مشو غمگین اگر از هم جداییم که بی رحمی همیشه کار دنیاست . یک سلام گرم از
-
سکوت...
1390,04,29 14:55
-
...سکوت...
1390,04,27 20:03
خیلی سخته که ناخواسته ازکسی که دوستش داری جدا شی و اون موقع خواسته باشی که بهش بفهمونی که همیشه بر خاطرات غبار نمیشینه خیلی سخته که کسی رو دوست داشته باشی؛ ولی نتونسته باشی بهش بگی خیلی سخته که تو اوج تنهائی بغض گلوت رو گرفته باشه؛ ولی نخواهی که کسی از این موضوع خبردار شه. خیلی سخته که آینده ات رو در گرو رسیدن به کسی...
-
سکوت...
1390,04,25 19:10
برای روز میلاد تن من نمی خوام پیرهن شادی بپوشی به رسم عادت دیرینه حتی برایم جام سرمستی بنوشی برای روز میلادم اگر تو به فکر هدیه ای ارزنده هستی منو با خود ببر تا اوج خواستن بگو با من که با من زنده هستی که من بی تو نه آغازم نه پایان تویی آغاز روز بودن من نذار پایان این احساس شیرین بشه بی تو غم فرسودن من *** نمی خوام از...
-
سکوت...
1390,04,18 03:59
خیرهام میکند برق چشمان مشکیات نگاهت را بردار از توهّمات این کودک پیر پیش از آنکه میگرنش دوباره اوت کند...
-
سکوت...
1390,04,18 03:54
خوب حواست را جمع کن ! مورچههای سیاه هنوز عزادار تکّه نانی هستند که زیر پایت له شد...
-
...sokuot...
1390,04,15 16:02
سالهادل طلب جام جم ازمامیکرد وانچه خودداشت زبیگانه تمنامیکرد
-
...سکوت...
1390,04,13 15:23
سکوتم را چگونه خواهم شکست تاریکی بر اندامم مستولی گردیده هر دم صدای ترک خوردن استخوانهایم را میشونم این صداهاست که سالهاست با من آشناست دیگر گفتن کلمات نیز برایم سخت و دشوار گشته بغض گلویم را می فشارد صدای پای ثانیه ها را که به آرامی از کنارم عبور می کنند همانند ناقوصی هر دم در گوشم سیلی وارد میکنند می شونم و میبینم و...
-
...سکوت...
1390,04,13 11:19
گرگ هاری شده ام هرزه پوی و دله دو شب درین دشت زمستان زده ی بی همه چیز می دوم ، برده ز هر باد گرو چشمهایم چو دو کانون شرار صف تاریکی شب را شکند همه بی رحمی و فرمان فرار گرگ هاری شده ام ، خون مرا ظلمت زهر کرده چون شعله ی چشم تو سیاه تو چه آسوده و بی باک خرامی به برم آه ، می ترسم ، آه آه ، می ترسم از آن لحظه ی پر لذت و...
-
...سکوت...
1390,04,13 11:14
روی هر شانه سری وقت وداع می گرید سر من وقت وداع گوشه ی دیوار گریست
-
سکوت...
1390,04,12 05:54
سلام تو این پست فقط سکوت میکنم چون نظر ندادین واسم...
-
سکوت...
1390,04,11 22:56
عاقبت باید گفت با لبی شاد و دلی غرقه به خون که خداحافظ تو . . . گر چه تلخ است ولی باید این جام محبت بشکست گرچه تلخ است ولی باید این رشته الفت بگسست باید از کوی تو رفت دانم از داغ دلم بی خبری و ندانی که کدام جام شکست که کدام رشته گسست گرچه تلخ است پس از رفتن تو خو نمودن به غم و تنهایی عاقبت باید رفت عاقبت باید گفت با...
-
سکوت...
1390,04,11 22:28
چه کشکی چه پشمی...؟اخرخیلی از روابط امروزی... چوپانی گله را به صحرا برد به درخت گردوی تنومندی رسید. از آن بالا رفت و به چیدن گردو مشغول شد که ناگهان گردباد سختی در گرفت، خواست فرود آید، ترسید. باد شاخه ای را که چوپان روی آن بود به این طرف و آن طرف می برد. دید نزدیک است که بیفتد و دست و پایش بشکند. در حال مستاصل شد......