سکوت سرشار از ناگفته هاست...

سکوت سرشار از ناگفته هاست...

سکـــــــــــــــــــــوت...
سکوت سرشار از ناگفته هاست...

سکوت سرشار از ناگفته هاست...

سکـــــــــــــــــــــوت...

چقدر دردناکه...سکوت...

گوشهایم را می گیرم …

چشم هایم را می بندم …

و زبانم را گاز می گیرم …

ولــــی …

حـــریـــفِ افکارم نمی شوم …

چقـــدر دردنــــاک است …

فــهــمــیــدن
!
.........
سکوت...

کاریکلماتور...سکوت...

جهان ِ «تاریک» ما به انسان‌های «روشن» فکر نیاز دارد...............
آزادی پرنده از قفس هنر نیست! هنر نساختن قفس است..........
منبع:کاریکلماتور

وقتی...سکوت...

وقتی دوستم نوشت به غرعان...تازه فهمیدم که ای واااااااااااای چقدر دروغ شنیده ام و باور کرده ام.فقط کافی است طرفم یکم به ته حلقش فشار بیاورد و قسم بخورد تا  (ق) (غ) شود و (ا )هم (ع) شود...
البته این واستون بگم که این تعجبی نداره چون یه نفر واسه اینکه کلاه سر من بزاره دستشو روی اصل قران گذاشت و قسم دروغ خورد...
خدا عاقبت هممونا بخیر کنه...
..................

به یادفروغ...سکوت...

یاد بگذشته به دل ماند و دریغ
نیست یاری که مرا یاد کند
دیده ام خیره به ره ماند و نداد
نامه ای تا دل من شاد کند
خود ندانم چه خطایی کردم
که ز من رشته الفت بگسست
در دلش جایی اگر بود مرا
پس چرا دیده ز دیدارم بست
هر کجا مینگرم باز هم اوست
که به چشمان ترم خیره شده
درد عشقست که با حسرت و سوز
بر دل پر شررم چیره شده
گفتم از دیده چو دورش سازم
بی گمان زودتر از دل برود
مرگ باید که مرا دریابد
ورنه دردیست که مشکل برود
تا لبی بر لب من می لغزد
می کشم آه که کاش این او بود
کاش این لب که مرا می بوسد
لب سوزنده آن بدخو بود
می کشندم چو در آغوش به مهر
پرسم از خود که چه شد آغوشش
چه شد آن آتش سوزنده که بود
شعله ور در نفس خاموشش
شعر گفتم که ز دل بر دارم
بار سنگین غم عشقش را
شعر خود جلوه ای از رویش شد
با که گویم ستم عشقش را
مادر این شانه ز مویم بردار
سرمه را پاک کن از چشمانم
بکن این پیرهنم را از تن
زندگی نیست بجز زندانم
تا دو چشمش به رخم حیران نیست
به چکار آیدم این زیبایی
بشکن این آینه را ای مادر
حاصلم چیست ز خودآرایی
در ببندید و بگویید که من
جز از او همه کس بگسستم
کس اگر گفت چرا ؟ باکم نیست
فاش گویید که عاشق هستم
قاصدی آمد اگر از ره دور
زود پرسید که پیغام از کیست
گر از او نیست بگویید آن زن
دیر گاهیست در این منزل نیست
.........
فروغ فرخزاد

عسل بدیعی...سکوت...

سلام دوستان یه خواهش دارم...

میشه لطف بفرماییدهرگاه به وبلاگم اومدین یه صلوات واسه شادی روح عسل بدیعی بفرستین...

گاهی وقتا کسانی که حتی فکرشم نمیکنیم خیلی بزرگتر از فکر خیلی از ادمای بزرگ هستن...

روحش شاد...


ایمان...سکوت...

از میان کسانی که برای دعای باران به تپه ها می روند


انان که با خود چتری به همراه می اورند به کار خود ایمان دارند.

حکایت عجیبی است...سکوت...

حکایت عجیبی است که فراموش شدگان

 

فراموش کنندگان را هرگز فراموش نمی کنند...!!!

توخود ازمایی...سگوت...

ابر بارنده به دریا می گفت: من نبارم تو کجا دریایی؟

 

در دلش خنده کنان دریا گفت: ابر بارنده! تو خود از مایی...

پایتخت...سکوت...

منکه منتقد فیلم و سریال نیستم ولی متاسفم واسه خودم که مجبورم به زوم کردن روی فک یه روستایی هنگام غذا خوردن تو  تلوزیون بخندم...
واسه خودم متاسفم که یه کارگردان بزرگ چیزی نداره که بتونه باهاش مردمو بخندونه و مجبور میشه از یه چیزایی استفاده کنه که گاهی وقتا به بعضیا برمیخوره...
البته زیادم مهم نیست چون به خیلیا بر نمیخوره..
......................
سکوت...

بدون شرح...سکوت...


ConnectionSpeedkbps KB/sec
Dialup 56Kbps   Dialup 56Kbps 56 Kbps (7 KB/sec) 56   7.00
ADSL 64Kbps   ADSL 64Kbps 64 Kbps (8 KB/sec) 64   8.00
ADSL 128Kbps   ADSL 128Kbps 128 Kbps (16 KB/sec) 128   16.00
You   You 147 Kbps (18.375 KB/sec) 147   18.38
ADSL 256Kbps   ADSL 256Kbps 256 Kbps (32 KB/sec) 256   32.00
ADSL 512Kbps   ADSL 512Kbps 512 Kbps (64 KB/sec) 512   64.00
ADSL 1Mbps   ADSL 1Mbps 1024 Kbps (128 KB/sec) 1,024   128.00
یه مدت پیش بیشتر بودا ولی نمیدونم چرا هی اب میره واسه من...

فروغ...سکوت...

می روم خسته وافسرده و زار
سوی منزلگه ویرانه ی خویش
به خدا می برم از شهر شما
دل شوریده و دیوانه ی خویش

می برم تا که در آن نقطه ی دور
شستشویش دهم از رنگ گناه
شستشویش دهم از لکه ی عشق
 زین همه خواهش بی جا و تباه

می برم تا ز تو دورش سازم
زتو ای جلوه ی امید محال
می برم زنده به گورش سازم
تا از این پس نکند یاد وصال

ناله می لرزد می رقصد اشک
آه بگذار که بگریزم من
از تو ای چشمه ی جوشان گناه
شاید آن به که بپرهیزم من

به خدا غنچه ی شادی بودم
دست عشق آمد واز شاخم چید
شعله آه شدم صد افسوس
که لبم  باز بر آن لب نرسید

عاقبت بند سفر پایم بست
می روم خنده به لب خونین دل
می روم از دل من دست بدار
ای امید عبث بی حاصل

...................

فروغ فرخزاد

متولد چه سالی هستی؟...سکوت...


متولد کدوم سال هستی؟

...............

1291 1303 1315 1327 1339 1351 1363 1375 1387 ﻣﻮﺵ
1292 1304 1316 1328 1340 1352 1364 1376 1388 ﮔﺎﻭ
1293 1305 1317 1329 1341 1353 1365 1377 1389 ﺑﺒﺮ
1294 1306 1318 1330 1342 1354 1366 1378 1390 ﺧﺮﮔﻮﺵ
1295 1307 1319 1331 1343 1355 1367 1379 1391 ﻧﻬﻨﮓ
1296 1308 1320 1332 1344 1356 1368 1380 1392 ﻣﺎﺭ
1297 1309 1321 1333 1345 1357 1369 1381 1393 ﺍﺳﺐ
1298 1310 1322 1334 1346 1358 1370 1382 1394 ﮔﻮﺳﻔﻨﺪ
1299 1311 1323 1335 1347 1359 1371 1383 1395 ﻣﻴﻤﻮﻥ
1300 1312 1324 1336 1348 1360 1372 1384 1396 ﻣﺮﻍ
1301 1313 1325 1337 1349 1361 1373 1385 1397 ﺳﮓ
1302 1314 1326 1338 1350 1362 1374 1386 1398 ﺧﻮﮎ

توام همشهری من هستی و بفکر تو هستم و همدرد توام...سکوت...

داستانک...تقدیم به کسی که دلش بدرد امد و سفره دلش را باز کرد

...................

میگن زمانهای نه خیلی دور شخصی از فرط گرسنگی و تشنگی دزدی کرد وبقول دوستان خلاف شرع انجام داد.خلاصه دستگیر شد و به نزد قاضی عادل برده شد.قاضی گفت جرمش چیست؟مامور گفت یه قرص نان و یک مشک اب  دزدیده است!

قاضی گفت حکمش 1000تازیانه است!ببریدش!!!!!!

مرد بینوا گفت:جناب قاضی شما یا تا حالا شلاق به بدنت نخورده ویا اینکه حساب نمیدانید!!!!!

با انصاف 1000شلاق برای قرصی نان و کمی اب؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

.................

خدارحمتش کنه اون پیرمردی که این داستان رو واسم گفت...

........

سکوت...

بیاتا قدریکدیگربدانیم...سکوت...

سلام دوستان عزیزم...عید همگی مبارک باشه...لطفا این شعر را با تامل تا اخر بخوانید ومدنظر داشته باشید درسال
1392
......
سکوت...
..........................
بیا تاقدریکدیگربدانیم
که تاناگه زیکدیگرنمانیم
بیاتامهربانی پیشه سازیم
به مشتی زرق وبرق.خودنبازیم
چه امدبرسراقوام وخویشان؟
که گردیدجمعشان اینطورپریشان
چرافامیل هاازهم جدایند؟
چرادوستان ورفیقان بی وفایند؟
چراخواهرزخواهرمیگریزد؟
برادربابرادرمی ستیزد
چراخواهرزمادرننگ دارد؟
پدربابچه هایش جنگ دارد
چرامهرومحبت کیمیا شد؟
همه دوستی.رفاقتهاریا شد
نبینم خنده ای برروی لبها
نه روزاسایشی داریم نه شبها
نه کس را لحظه ای اسوده بینی
به صدکارجمله را الوده بینی
نه پولدار را زپولش لذتی هست
نه ناداررا به جایی عزتی هست
نه اسایش نه ارامش نه راحت
همه محتاج یک ان استراحت
نبینی یک نفر راکه کسل نیست
پراست دلها وجای درددل نیست
همه درگیر نوعی اضطرابند
چونفرین گشته دائم درعذابند
به خوداییدعزیزان راه کج شد
ازین روزندگانی هافلج شد
چومردم را عوض شدزندگانی
شده این زندگانی زنده مانی!!!
همه چیزهست و روز خوش نبینیم
مدام سردرگریبان مینشینیم
به ظاهرخانه هامان کاخ شاه است
درونش یک جهان اندوه و اه است
درودیوارها کاشی وسنگ است
ولی هرخانه یک میدان جنگ است
تمام خیر و برکتها بر افتاد
طبیعت با شما مردم درافتاد
چرا اینگونه شدازمن کنید گوش
شده مهر و محبتها  فراموش
دگراز بذل و بخششها اثرنیست
ز انصاف و مروتها خبر نیست
شده نایاب صفا و مهربانی
تعارفها همه سرد و زبانی
عموجان خاله جان دیگر نگوییم
برای  مرگ  هم  در ارزوییم
یکی حج میرودسالی دوسه بار
کنارش خواهرش نادار و ناچار
یکی با سود و پولهای نزولی
رود  مکه به  امید  قبولی
یکی از کربلا و شام  گوید
برای  فخر بر اقوام  گوید
یکی نازدبه ماشین و به باغش
یکی باد تکبر در دماغش
یکی انگاراز بینی فیل است
ز بس خودخواه ومغرور وبخیل است
یکی وقتی به ماشینش سواراست
فقط مثل بتی از زهرمار است
چنان درغبقبش بادغرور است
که گویی ازنژاد سلم وتور است
تمام کارها  گشته  ریایی
نجابت شد عوض با  بی حیایی
بزرگترها  ندارند احترامی
به محتاجان نداریم  اهتمامی
همه چسبیدند جیب وکارخود را
به فکرند  تا ببینند  بار خودرا
کسی راباکسی کاری نباشد
اگرباری  بود  یاری  نباشد
فقط دنبال نفع  و کار خویشند
به فکر گرمی  بازار خویشند
نه درفکرحلال و نه حرامند
همه دارند ولی نعمت زوالند
برای پول در ارند چشم هم را
به هرگندی نمایند پرشکم را
زبس حرص وطمع درسینه دارند
مدام با هم چودشمن کینه دارند
شرف رامثل کالا میفروشند
برادرها برادر را بدوشند
هنوز بابا نمرده سر دماغ است
سرمیراث دعوا داغ داغ است
همه درعالمی دیگربگردند
عبوس ومسخ وبی احساس وسردند
چنین مردم دگرخیری نبینند
اگرقارون شوند باز هم همینند
خلاصه دوستان دانید چه کاریم
همگی برخر شیطان سواریم
بیا تا راه دیگر پیش  گیریم
سراغ ازاصل وذات خویش گیریم
بیا تا قدر یکدیگر بدانیم
غرور و کینه  ار ازخود برانیم
بیا تا دست یکدیگر بگیریم
ضمانت نیست تا فردا نمیریم
.............
سکوت...