سکوت سرشار از ناگفته هاست...

سکوت سرشار از ناگفته هاست...

سکـــــــــــــــــــــوت...
سکوت سرشار از ناگفته هاست...

سکوت سرشار از ناگفته هاست...

سکـــــــــــــــــــــوت...

یلدا...سکوت...

پاییز لحظه به لحظه در حال گذر است در این لحظه ها آرزو می کنم .. یک کلید , یک قدم , یک وسیله, یک سخن باعث بشه که به بر آورده شدن آرزوهاتون نزدیک...که نه... پرتاب بشید ..آرزو می کنم دل همتون از به دست آوردن یک شی مورد علاقتون , یا یک پول گنده , دیدن کسی که خیلی دوستش دارید,شنیدن حرفی که مسیر زندگیتونو عوض کنه, گرفتن ترفیع تو کارتون, شفا گرفتن یکی از بیمار های اطرافتون , گرفتن بهترین نمره تو امتحان تون و ...بلرزه و هُررررری بریزه پایین...آرزو میکنم که معجزه ی زندگیتون رو با همه ی وجودتون حس کنید..امین

زمانه...سکوت...

منی که نام می از کتاب میشستم !!!!!!

زمانه کاتب دکان می فروشم کرد!!!!!

یادش بخیر...سکوت...

یادش بخیر چقدر حرص میخوردیم وقتی روز تعطیل رسمی با جمعه تداخل داشت ؟! . . . بچه های نسل امروز هیچوقت رابطه نوار کاست رو باخودکار بیک نمیفهمن… . . . ما بچه بودیم یه بازی بود به نام : «همه ساکت بودند ناگهان خری گفت» … صد برابر پلی استیشن ۳ لذت داشت ! . . . بچه کـــه بــودیم یکی از تفریحات سالم ما این بود: که پنکه رو خاموش میکردیم, یکم که سرعتش کم میشد, با انگشت پَره هاشو نگه میداشتیم… . . یادش بخیر یه زمانی توو مدرسه با دوستمون هماهنگ می کردیم که : تو اجازه بگیر برو بیرون منم ۲دقیقه دیگه میام! بعد معلم عقده ای می گفت صبر کن تا دوستت بیاد بعد برو….. من که حلالشون نمی کنم!!!!! . . . . . یادش بخیر قدیمـا رو عیدی فک و فامیل حســـــاب باز میکردیم الانا خیلـــی بهمون لطف کنن ماچمون میکنن…! . . . والا ما بچه بودیم همش اون خانوم مجری مهربونه بودا خانوم رضایی! میگفت: شما… مام میگفتیم: ما؟ میگفت: بعله شما کا نزدیک تلویزیون نشستی، یکم برو عقبتر بشین! مام میرفتیم عقب! بعد میگفت: یکم عقبتر! آقا مام تا نزدیکیهای در ورودی میرفتیم عقب که نکنه لج کنه کارتون نشون نده..! یعنی یه همچین ادمای دوست داشتنی ای بودیم ما..! . . . این روزا به بچه ها میگن “برو گم شو” میره تو اتاقش ، بعد بابا مامانه خودشون میرن منت کشی !!! قدیما به ما میگفتن برو گم شو ، جا نداشتیم همینطوری مجهول بودیم الان کجا باید بریم !؟!؟!

یک سلام درسکوت...سکوت...

زندگی این است شاید...!!! یک سلام، در سکوت قاب شده پشت غبار غصه ها !! و من پریشان تو باشم لا به لای بید های مجنونی ، که کنار رد پای تو می رویند ...!!! زندگی این است شاید....!! بستن چتر و خیسِ آغوشت شدن در میان گریه های بی صدای تو...!! خیره ماندن در میان نگاه گمشده ات میان هیاهوی رسیدن قاصدک ها.....!!! زندگی این است شاید...!! رفتن تو با نسیم و برگ های بی خبر از حال من....!! پیچیدن عطرت زیر ان بید مجنونی که تو را دیوانه کرد...

تولم مبارک...سکوت...

سلام دوستان...


شرمنده یه مدت نبودم که فقط طبق معمول و دفعات قبل میتونم بگم که سرم شلوغ بود و کارم زیاد و شرمنده همه دوستان هستم!!!


.............

ضمنا اینم بگم که امروز تولدمه!!!

تورو خدا شرمنده نکنیداااااااا!! یهو نکنه کسی هدیه ای ارسال کنه ها!! دلخور میشم شدیییییید!!

حالا اگرم اصرار میکنید که حساب بانکی بدم نقدا واریز کنید!!

 شوخی بود!! فقط خواستم بخندید!!

ما که با گریه بدنیا اومدیم و عمریه داریم گریه میکنیم و تا کی دیگران گریه کنند و ما نباشیم خدا داند!!

روزتون خوش!!