سکوت سرشار از ناگفته هاست...

سکوت سرشار از ناگفته هاست...

سکـــــــــــــــــــــوت...
سکوت سرشار از ناگفته هاست...

سکوت سرشار از ناگفته هاست...

سکـــــــــــــــــــــوت...

اهای پسررررر!!!! سکوت...


بایــــد بــــه بعضــــی پســــرا گفــــت :

آهــــای پســــر

حواســــت باشــــه …!

ایــــن دختــــری کــــه بــــه تــــو دل داده ,

خیلی هــــا در ” آرزوی نیــــم نگاهــــش ” هستنــــد …

لیاقــــــــــــــــــــت داشتــــه بــــاش …………..!



...............

الانه که پسرا حمله کنن!! ههههه

...سکوت...


گروهی از دانشمندان پنج میمون را در قفسی زندانی کردند و در وسط قفس یک نردبان قرار دادند که یک موز بالای آن بود.
هر زمانی که میمونی بالای نردبان می رفت دانشمندان بر روی سایر میمونها آب سرد می پاشیدند.
پس از مدتی هر وقت میمونی بالای نردبان می رفت سایر میم
ونها او را کتک می زدند.
چندی بعد، دیگر هیچ میمونی علیرغم وسوسه ای که داشت جرات بالا رفتن از نردبان را به خود نمی داد.
دانشمندان تصمیم گرفتند یکی از میمونها را جایگزین کنند!
طبیعتاً اولین کاری که میمون جدید انجام داد این بود که بالای نردبان برود که بلافاصله توسط سایر میمونها مورد ضرب و شتم قرار گرفت.
پس از چند بار کتک خوردن ، میمون تازه وارد با اینکه نمی دانست چرا، اما یاد گرفت تا دیگر بالای نردبان نرود!
میمون دومی جایگزین گردید و همان اتفاق تکرار شد.
سومین میمون هم جایگزین شد و دوباره همان اتفاق تکرار گردید.
و به همین ترتیب چهارمین و پنجمین میمون نیز عوض شدند.
آن چیزی که باقی مانده بود مجموعه ای متشکل از پنج میمون بود که با اینکه هرگز بر روی آنها آب سردی پاشیده نشده بود اما میمونی که بالای نردبان میرفت را کتک می زدند!
اگر امکان داشت که از میمونها بپرسند که چرا میمونی که بالای نردبان می رود را کتک می زنند مطمئناً جوابشان این خواهد بود که " من نمی دانم ، این اتفاقی است که اطرافمان می افتد "
ین جواب چقدر آشناست!!!
تنها برای دو چیز نمی توان حدی تصور نمود :
جهان و حماقت بشر ! البته در خصوص مورد اول زیاد مطمئن نیستم !
" آلبرت انیشتین "

تو...سکوت...

گناه ما نیست

این همه هراسان بودن

عمریست

رکب خورده ی روزگاریم

اما

خوب من

این بار 

هراس را ببر از یاد

که تو را

از یاد نخواهم برد ..

کمی عوض شده ام...سکوت...


کــمی عـوض شدم .

دیــریست از خــداحـافظی ها غـمگین نــمیشوم .

به کـسی تــکــیه نـمیـکنم .

از کـسی انــتظار مـحبت نــدارم .

خودم بــوسه میـزنم بر دسـتانم .

ســر به زانـو هایم مـیگذارم و سـنگ صـبور خـودم
مـیشوم .

نـگران خـودم مـیشوم .

بـرای خــودم هـدیه مـیخرم .

با خـودم سـاعت … هـا حـرف مـیزنم در دنـیای خـودم .

کـسی حـق ورود نـدارد جـز خــودم …

خواجه...سکوت...


انگشتانم که لای ورقهای دیوان حافظ میرود


دست دلم میلرزد...


اما به خواجه میسپارم تا امیدرا از دلم نگیرد


دلم میخواهد همیشه بگوید..

.

یوسف گمگشته باز اید به کنعان غم مخور

کد بنر...سکوت...

سلام دوستان این کد بنر وبلاگ سکوت سرشارازناگفته هاست... در زیر قرار گرفته:
لطف کنین بزاریدش توی وبلاگ یا وبسایتتون و اگه کدبنر دارین تو قسمت نظرات یا به ایمیلم ارسال کنید تا بزارم توی وبلاگ!!!
...
<a href="http://sokuot.blogsky.com"><img src="http://up.temkade.com/images/k41__thumb.gif" border="0" alt="k41_.gif" /></a>

هرکسی...سکوت...


هر کسی وارد زندگیتان می شود، خدا او را به دلیلی می فرستد. یا برای درس گرفتن از او، یا برای همیشه ماندن با او...



*پائولو کوئیلو*