سکوت سرشار از ناگفته هاست...

سکوت سرشار از ناگفته هاست...

سکـــــــــــــــــــــوت...
سکوت سرشار از ناگفته هاست...

سکوت سرشار از ناگفته هاست...

سکـــــــــــــــــــــوت...

تولد...سکوت...

27 


برای روز میلاد تن من،


نمی خوام پیرهن شادی بپوشی

به رسم عادت دیرینه حتی،

برایم جام سرمستی بنوشی

برای روز میلادم اگر تو،

به فکر هدیه ای ارزنده هستی

منو با خود ببر تا اوج خواستن،

بگو با من که با من زنده هستی

که من بی تو نه آغازم نه پایانم،

تویی آغاز روز بودن من

نذار پایان این احساس شیرین،

بشه بی تو غم فرسودن من

نمی خوام از گلهای سرخ و ابی،

برایم تاج خوشبختی بیاری

به ارزشهای ایثار محبت،

به پایم اشک خوشحالی بباری

بذار از داغی دستهای تنها،

بگیره هرم گرما بستر من

بذار با تو بسوزه جسم خستم،

ببینی آتش و خاکستر من

تو ای تنها نیاز زنده موندن،

بکش دست نوازش بر سر من

به تن کن پیرهنی رنگ محبت،

اگه خواستی بیایی دیدن من

که من بی تو نه آغازم نه پایانم....

لالایی.مریم حیدرزاده.سکوت...

من  دکلمه شو گوش دادم خیلی زیباست..

لا لا لا لا نخواب سودی نداره 

همون بهتر که بشماری ستاره 

همون بهتر که چشمات وا بمونه 

که ماه غصه اش نشه تنها بیداره 

لا لا لا لا نخواب باز هم سفر رفت 

نمیدونم به کارون یاخزر رفت 

فقط دردم اینه مثل همیشه بدون اطلاع و بی خبر رفت 

لا لا لا لا نخواب میدونه جنگه 

دست هر کی میبینی یه تفنگه 

یه عمره دور چشماش گشتم اما نفهمیدم که اون چشما چه رنگه 

لا لا لا لا نخواب زندونه دنیاسر ناسازگاری داره با ما

بشین باز هم دعا کن واسه اون که ما رو اینجا گذاشت تنهای تنها 

لا لا لا لا نخواب اون راه دوره خدا میدونه که حالش چه جوره 

توی خلوت میگم اینجا کسی نیست خداییش که دلم خیلی صبوره 

لا لا لا لا نخواب تیره است چراغم مثل اتشقشان میمونه داغم 

به جون گلدونا کم غصه ای نیست 

هزار شب شد هزار شب شد نیومد باز سراغم 

لا لا لا لا نخواب خواب که دوا نیست 

دل دیوونه داشتن که خطا نیست

میگن دست از سرش بردار نمیشه اخه عاشق شدن که دست ما نیست 

لا لا لا لا نخواب تنها میمونم کاش اون قدر چشماتو بدونم 

چرا چشمات پر خشم عزیزم مگه من مثل اون نامهربونم 

لا لا لا لا نخواب ماه رو نگاه کن 

من اسفند رو میارم تو دعا کن 

بگو برگرده پیش ما بمونه کتاب حافظ رو بردار و وا کن 

لا لا لا لا نخواب سرما تو راهه همیشه عمر خوشبختی کوتاهه 

میگن با یه فرشته اونو دیدن دروغه جون دریا اشتباهه 

لا لا لا لا نخواب تلخ جدایی کمر خم میشه زیر بی وفایی 

تو بیدار باش همه تو خواب نازن برای کی بخونم پس لالایی

لا لا لا لا نخواب تنهایی زرده اگه طولانی شه مثل یه درده اگه چشم انتظار باشی که 

هیچی دروغ میگی به دل که بر میگرده 

لا لا لا لا نخواب اشکت زلاله مثل بارون پای نخل وصاله 

من و تو هم شب و هم قلب و کشتیم ولی اون چی ؟ چقدر اون بی خیاله 

لا لا لا لا نخواب دنیا خسیسه واسه کم ادمی خوب مینویسه 

یکی لبهاش تو خوابم غرق خنده است یکی پلکاش تو خوابم خیسه خیسه 

لا لا لا لا نخواب عاشق یه سیبه همیشه سرخ و تب دار و غریبه 

تا اون بالاست رسیده است اما تنهاست پایین هم که بیوفته بی نصیبه 

لا لا لا لا نخواب اینجا سیاهی پر اما تو تنگه قصه ماهی 

اونی که ما ها رو بیدار نگه داشت الهی خواب باشه حالا الهی

لا لا لا لا نخواب تا اون بخوابه بشین انقدر تا که خورشید بتابه 

زمونی که یقین کردم بیدار شد بخواب با یاد عکسی که تو یه قابه 

لا لا لا لا بخواب بیدار حالا دیگه باید بخوابی پس لالالا بخواب 

دیگه تو میتونی بخوابی

ببین خورشید اومد بالای بالا 

لا لا لا لا این هم بود سرنوشتم 

این از امروزم و این از گذشتم 

نمیخوابم تا تو برگردی یک روز 

منم خواب رو واسه اون روز گذاشتم 

نمیخوابم تا تو برگردی یک روز 

منم خواب رو واسه اون روز گذاشتم

 سفر کردم که یابم بلکه یارم را

نجستم یار و گم کردم دیارم رو 

از اون روزی که من بار سفر بستم

به هر جایی که رفتم دربه در گشتم

فراموشم مکن من یار دیرینم

بیا خالیست جای تو به بالینم

تو رو در خواب های خویش می بینم

در آغوشم بگیر از خود رهایم کن

گرفتار سکوتم من صدایم کن

میان روزهای بیش جایم کن


سفر کردم که یابم بلکه یارم را

نجستم یار و گم کردم دیارم رو 

از اون روزی که من بار سفر بستم

به هر جایی که رفتم دربه در گشتم

فراموشم مکن من یار دیرینم

بیا خالیست جای تو به بالینم

تو رو در خواب های خویش می بینم

در آغوشم بگیر از خود رهایم کن

گرفتار سکوتم من صدایم کن

میان روزهای بیش جایم کن


سکوت... فروغ

★☆★☆★☆★☆★☆★☆★☆★☆★☆★



باز من ماندم و خلوتی سرد

خاطراتی ز بگذشته ای دور

یاد عشقی که با حسرت و درد

رفت و خاموش شد در دل گور

  

روی ویرانه های امیدم

دست افسونگری شمعی افروخت

مرده ئی چشم پرآتشش را

از دل گور بر چشم من دوخت

  

ناله کردم که ای وای، این اوست

در دلم از نگاهش، هراسی

خنده ای بر لبانش گذر کرد

کای هوسران، مرا می شناسی

  

قلبم از فرط اندوه لرزید

وای بر من، که دیوانه بودم

وای بر من، که من کشتم او را

وه که با او چه بیگانه بودم

  

او به من دل سپرد و بجز رنج

کی شد از عشق من حاصل او

با غروری که چشم مرا بست

پا نهادم بروی دل او

 

 من به او رنج و اندوه دادم

من به خاک سیاهش نشاندم

وای بر من، خدایا، خدایا

من به آغوش گورش کشاندم

  

در سکوت لبم ناله پیچید

شعله شمع مستانه لرزید

چشم من از دل تیرگی ها

قطره اشکی در آن چشم ها دید

 

همچو طفلی پشیمان دویدم

تا که درپایش افتم به خواری

تا بگویم که دیوانه بودم

می توانی به من رحمت آری

  

دامنم شمع را سرنگون کرد

چشم ها در سیاهی فرو رفت

ناله کردم مرو، صبر کن، صبر

لیکن او رفت، بی گفتگو رفت

 

وای بر من، که دیوانه بودم

من به خاک سیاهش نشاندم

وای بر من، که من کشتم او را

من به آغوش گورش کشاندم\



فروغ فرخزاد ..