سکوت سرشار از ناگفته هاست...

سکوت سرشار از ناگفته هاست...

سکـــــــــــــــــــــوت...
سکوت سرشار از ناگفته هاست...

سکوت سرشار از ناگفته هاست...

سکـــــــــــــــــــــوت...

سکوت...

اس ام اس شب یلدا ۹۰بیا ماه من و یلدای من باش

شب بارانیه دی ماه من باش

بیا زیباترین مجنون این شب

یه عمری با من و لیلای من باش . . .
.................................................. 

پیامک مخصوص شب یلدا ۹۰
شب یلدای من آغاز شد

نه سرخی انار نه لبخند پسته نه شیرینی هندوانه

بی تو یلدا زجر آور ترین شب دنیاست

بی من یلدایت مبارک 

................................................  

یلداست ، بگذاریم هر چه تاریکی هست

هرچه سرما و خستگی هست تا سحر از وجودمان رخت بربندد

امشب بیداری را پاس داریم تا فردایی روشن راهی دراز باقیست . . .

شب یلدا مبارک

سکوت...

شب یلدا ز راه آمـــــــــــد دوبـــــــــاره        بگیر ای دوست! از غمهـــــــا کناره

شب شادی وشـــور و مهربانی است        زمـــــــان همدلی و همزبانی است

در آن دیدارهــــــــــــا تا تـــــــــازه گردد        محبت نیـــــــــــــــز بی اندازه گـردد

به هرجا محفلی گرم و صمیمی است      که مهمانی درآن رسمی قدیمی است

به دور هم تمـــــــــــام اهــــــل فامیل         شده بر پا بســــاط میــــوه – آجیل

ز خـــوردن خوردنِ این شـــــــــام چلّه         شود مهمان حسابی چاق و چلّه!!

همــــــــــه با انتظاری عاشقــــــــــانه         نظـــــــر دارند ســـــــــوی هندوانه!

نشسته با تفاخـــــــــر  تــوی سینی          کنارش چاقـــــــــــویی را هم ببینی

چو گــــــــردد قــاچ قــــاچ آن هندوانه          شود آب از لب و لوچـــــــــــه روانه!

بســــــاط خنده و شادی فراهـــــــــم         اس ام اس می رسد پشت سر هم

جوانان آن طرف تـــر  جـــــــوک بگویند         دل از گرد و غبــــــار غـــــم بشویند

کسی را گـــر صدایی نیم دانگ است         در این محفل پی تولید بانگ است!!

زند بــــــــا “ای دل ای دل”  زیـــــر آواز         ز بعد آن  “هاهاها”یی کند ســـــاز!

ببندد چشــــــــم و جنباند ســـرش را         بخواند شعـــــــــــــرهای از برش را!

چنین با شور و نغمه – شعر و دستان        خرامان می رســــــد از ره زمستان

شمردم مــــن ز چلّــــــــه تا به نـــوروز        نمانده هیچ؛ جز  هشتاد و نه روز !

کنـــــون معکــــــــــوس بشمارید یاران        که در راه است فصــــــــل نوبهاران….

سکوت...

یارو 10 کالری از خوردن یه رانی وارد بدنش میشه ، ولی حاضره 12 کالری بسوزنه اون دو تا تیکه میوه باقیمونده ته قوطی و در بیاره
 
 
  
هیچ کادوی زشت و به درد نخوری دور انداخته نمیشود !
فقط از خانه ای به خانه دیگر و از شخصی به شخص دیگر منتقل میشود !
 
 
 
من نمیدونم این مامانا که وسایل خودشون رو یه جایی میزارن,
بعد خودشونم یادشون میره کجاس ... چه جوریه که تو پیدا کردن وسایلی
که ما به اصطلاح تو 7 تا سوراخ موش قایم میکنیم تبحر خاصی دارن
 
 
 
 
اندر حکایت اختلاس بزرگ:
شهرام جزایری: «منو از اینجا بیارین بیرووووون... اینا دارن منو مسخره میکنن... به من میگن آفتابه دزد!!!»
 
 
  
خدایا فقرای کشورم را به سومالی منتقل کن تا از کمک های ما برخوردار شوند!
 
 
 
یکی از نمونه های بارز تهاجم فرهنگی اینه که:سالهاست در تولید گوجه فرنگی خود کفا شدیم اما هنوز اسمش به گوجه ملی تغییر نیافته!
 
 
خدایا لطفا برو و به بعضی از آنهاییکه ایمان آورده اند یادآوری کن که تو خدا هستی نه آنها !!
 
 
راز موفقیت چیست؟ "تصمیم گیری درست".
تصمیم گیری درست از چه ناشی میشود؟ "از تجربه"
تجربه از چه بدست می آید؟ "از تصمیم گیری های غلط !!
 
  
 
خدایا
گناهانم را نادیده بگیر
همانگونه که دعاهایم را نشنیده می گیری … !
 
  
 
پس از مرگ از شخصی پرسیدند :
جوانی خود را چگونه گذراندی ؟
ندایی از عرش برآمد که :
بدبخت ایرانیه ،
ولش کنین ،
برین سراغ سوال بعدی....
 
 
   
اینایی که برای سلامتی امام زمان دعا می‌کنند چی تو کله‌شونه؟ آیا فکر می‌کنند مثلن ممکنه ایشون سرطان خون بگیره، کل پروژه ظهور کنسل بشه یا چی؟؟
 
   
یه روز یه بابایی پسرش فارغ التحصیل میشه ..هیچی هم بارش نبوده.
زنگ میزنه به پارتیش میگه : دمت گرم واسه پسرم یه شغلی پیدا کن.
پارتیه میگه : میخوای سفیرش کنم؟
باباهه میگه : نه بابا اون خیلی زیاده..
پارتیه میگه : میخوای وزیرش کنم ؟
... ... ... ... باباهه میگه : اوووووووف نه...
پارتیه میگه : میخوای وکیلش کنم ؟
باباهه میگه : نه بابا یه جایی کارمندی چیزیش کن..
پارتیه میگه : شرمنده اون دیگه سواد میخواد... :
 
 
فقط یه ایرانی میتونه شامپو رو تو یه هفته تموم کنه و تهش رو با آب قاطی‌ کنه و یک ماه بیشتر استفاده کنه
 
 
 امروز داشتم کتاب میخوندم یه جمله خیلی قشنگ توش دیدم... خواستم لایک بزنم که یهو یادم افتاد کتاب نه فیسبوک...
 
 
 
وقتی حـــاجــــی میشی که هفت بار خدا رو دور زده باشی
   
 
خدا نگذره از کسانی که شیر حموم رو روی وضعیت دوش می‌بندن و از حموم خارج می‌شن!
 
 
عمه ی توماس ادیسون مجددا در بیانیه ای به مردم شریف ایران اعلام کرد:
توماس فقط برق را اختراع کرده است لطفا به خاطر قبضش ما را مورد عنایت قرار ندهید
!!!!! والاااااااا چه کاریه..
 
 
تا حالا دقت کردین سر سفره وقتی به طرفت میگی نمکدون و بده ...اول خودش نمک میریزه رو غذاش بعد میدن بهت
 
  
بعد از یک عمر، بالاخره نفهمیدم که هنگام روبوسی باید دو بار صورت طرف مقابل رو ببوسم یا سه بار، تا هر دو نفر ضایع نشیم
 
 
پدر بزرگ رو به نوه:
بدو برو قایم شو
امروز مدرسه رو پیچوندی معلمت اومده دنبالت
نوه: نـــــــه، شما باید قایم شی، ... من بش گفتم نمیام چون شما فوت کردین!!!
 
 
  
دیــکتــاتــور کیــست؟
دیــکتــاتــور اون بچّه ی دو سالـــست که بیست نــفــر مجبورند به خاطــر اون کــارتون نــگاه کنــنــد
 
 
یکی از ترس ناک ترین جملات دوران مدرسه ،این بود که : "یه برگه از کیفتون بیارید بیرون"
 
 
بیشتر مردم دنیا یکشنبه ها میرن کلیسا,برای سلامتی مردم جهان دعا میکنن تو ایران مردم جمعه ها میرن نماز جمعه,برای بیشتر مردم دنیا آرزوی مرگ میکنن.!!!
 
 
    
سیب تا حالا 3تا کار مهم کرده!!
اول حوا رو گول زد،
بعد نیوتن رو از خواب بیدار کرد،
و در آخر نظر آقای استیو جابز - رئیس کمپانیApple - رو به خودش جلب کرد
 

سکوت...

من هر وقت یک کار خوب میکنم مامانم به من میگوید بزرگ که شدی برایت یک زن خوب میگیرم.من تا به حال پنج تا کار خوب کرده ام و مامانم قول پنج تایش را به من داده است
حتمن ناسرادین شاه خیلی کارهای خوب میکرده که مامانش به اندازه استادیوم ازادی برایش زن گرفته بود.ولی من موتقدم که اصولن انسان باید زن بگیرد تا ادم بشود چون بابایمان همیشه میگوید مشکلات انسان را ادم میکند 
درعزدواج تواهم خیلی مهم است یعنی دو طرف باید به هم بخورند.مثلن من و ساناز دختر خاله مان خیلی به هم میخوریم.از لحاظ فکری هم دو طرف باید به هم بخورند.ساناز چون سه سالش است هنوز فکر ندارد که به من بخورد ولی مامانم میگوید این ساناز بیشتر از تو هالیش میشود.در عزدواج سن و سال اصلن مهم نیست
چه بسیار ادمهای بزرگی بوده اند کهکارشان به طلاغ کشیده شده و چه بسیار ادمهای کوچکی که نکشیده شده.مهم اشق است!
اگر اشق باشد دیگر کسی از شوهرش سکه نمیخواهد و دایی مختار هم از زندان در می اید
من تا به حال کلی سکه جمع کرده ام و میخواهم همان اول قلکم را بشکنم و همه اش را به ساناز بدهم تا بعد به زندان نروم
مهریه و شیر بلال هیچ کس را خوشبخت نمیکند.همین خرج های ازافی باعث میشود که زندگی سخت بشود و سر خرج عروسی"دایی مختار با پدر خانومش حرفش بشود  دایی مختار میگفت پدر خانومش چتر باز بود.خب شاید حقوق چتر بازی خیلی کم بوده که نتوانسته خرج عروسی را بدهد.
البته من و ساناز توافق کردیم که به جای شام عروسی چیپس و خلالی نمکی بدهیم هم ارزانتر است هم خوشمزه تراست تازه وقتی میخوری خش خش هم میکند
اگر ادم زن خانه دار بگیردخیلی بهتر است وگرنهادم مجبور میشود خودش خانه بگیرد.زن دایی مختار هم خانه دار نبود ودایی مختار مجبور شد یک زیر زمینی بگیرد.میگفت چون رهم و اجاره بالاست انها رفته اند پایین
اما خانوم دایی مختار هم میخواست برود بالا.حتمن از زیر زمینی میترسید.ساناز هم از زیر زمینی میترسد.برای همین هم برایش توی باغچه یک خانه درختی درست کردم.اما ساناز از ان بالا افتاد و دستش شکست.از ان موقه خاله با من قهر است.قهر بهتر از دعواست.ادم وقتی قهر میکند بعد اشتی میکند ولی اگر دعوا کند بعد کتک کاری میکند بعد خانومش میرود دادگاه شکایت میکند بعد میایند دایی مختار را میبرند زندان!!البته زندان ادم را مرد میکند.عزدواج هم ادم را مرد میکند
اما ادم با عزدواج مرد بشود خیلی بهتر است!...این بود انشای من
 
از دفتر انشای یک بچه
نویسنده شناسایی نشد!!

سکوت...

یادمان باشد که : او که زیر سایه ی دیگری راه می رود ، خودش سایه ای ندارد .

یادمان باشد که : هرروز باید تمرین کرد دل کندن از زندگی را .

یادمان باشد که : زخم نیست آنچه درد می آورد ، عفونت است .

یادمان باشد که :در حرکت همیشه افق های تازه هست .

یادمان باشد که : دست به کاری نزنم که نتوانم آنرا برای دیگران ! تعریف کنم .

یادمان باشد که : آنها که دوستشان می دارم می توانند دوستم نداشته باشند .

یادمان باشد که : حرف های کهنه از دل کهنه بر می آیند ، یادمان باشد که که دلی نو بخرم .

یادمان باشد که : فرار راه به دخمه ای می برد برای پنهان شدن نه آزادی .

یادمان باشد که : باورهایم شاید دروغ باشند .

یادمان باشد که : لبخندم را توى آیینه جا نگذارم .

یادمان باشد که : آرزوهای انجام نیافته دست زندگی را گرفته اند و او را راه می برند .


یادمان باشد که : لزومی ندارد همانقدر که تو برای من عزیزی ، من هم برایت عزیز باشم .

یادمان باشد که : محبتی که به دیگری می کنم ارضای نیاز به نمایش گذاشتن مهر خودم نباشد .

یادمان باشد که : برای دیدن باید نگاه کرد ، نه نگاه !

یادمان باشد که : اندک است تنهایی من در مقایسه با تنهایی خورشید .

یادمان باشد که : دلخوشی ها هیچکدام ماندگار نیستند .

یادمان باشد که : تا وقتی اوضاع بدتر نشده ! یعنی همه چیز رو به راه است .

یادمان باشد که : هوشیاری یعنی زیستن با لحظه ها .


یادمان باشد که : آرامش جایی فراتر از ما نیست .

یادمان باشد که : من تنها نیستم ما یک جمعیتیم که تنهائیم .

یادمان باشد که : برای پاسخ دادن به احمق ، باید احمق بود !

یادمان باشد که : در خسته ترین ثانیه های عمر هم هنوز رمقی برای انجام برخی کارهای کوچک هست!

یادمان باشد که : لازم است گاهی با خودم رو راست تر از این باشم که هستم .

یادمان باشد که : سهم هیچکس را هیچ کجا نگذاشته اند ، هرکسی سهم خودش را می آفریند .

یادمان باشد که : آن هنگام که از دست دادن عادت می شود، به دست آوردن هم دیگر آرزو نیست .

یادمان باشد که : پیش ترها چیز هایی برایم مهم بودند که حالا دیگر مهم نیستند .

یادمان باشد که : آنچه امروز برایم مهم است ، فردا نخواهد بود .

یادمان باشد که : نیازمند کمک اند آنها که منتظر کمکشان نشسته ایم .

یادمان باشد که : من « از این به بعد » هستم ، نه « تا به حال » .

یادمان باشد که : هرگز به تمامی نا امید نمی شوی اگر تمام امیدت را به چیزی نبسته باشی .


یادمان باشد که : غیر قابل تحمل وجود ندارد .

یادمان باشد که : گاهی مجبور است برای راحت کردن خیال دیگران خودش را خوشحال نشان بدهد .

یادمان باشد که : خوبی آنچه که ندارم اینست که نگران از دست دادن اش نخواهم بود .

یادمان باشد که : با یک نگاه هم ممکن است بشکنند دل های نازک .

یادمان باشد که : بجز خاطره ای هیچ نمی ماند .

یادمان باشد که : وظیفه ی من اینست: «حمل باری که خودم هستم» تا آخر راه .

یادمان باشد که : منتظر ِ تنها یک جرقه است ، انبار مهمات .

یادمان باشد که : کار رهگذر عبور است ، گاهی بر می گردد ، گاهی نه .

یادمان باشد که : در هر یقینی می توان شک کرد و این تکاپوی خرد است .

یادمان باشد که :همیشه چند قدم آخر است که سخت ترین قسمت راه است .

یادمان باشد که : امید ، خوشبختانه از دست دادنی نیست .

یادمان باشد که : به جستجوى راه باشم ، نه همراه .

یادمان باشد که : هوشیاری یعنی زیستن با لحظه ها .

یادمان باشد که . . . یادمان بماند . . .

سکوت...

آنگاه که غرور کسی را له می کنی، آنگاه که کاخ آرزوهای کسی را ویران می کنی،
آنگاه که شمع امید کسی را خاموش می کنی،
آنگاه که بنده ای را نادیده می انگاری ،
آنگاه که حتی گوشت را می بندی تا صدای خرد شدن غرورش را نشنوی،
آنگاه که خدا را می بینی و بنده خدا را نادیده می گیری ،
می خواهم بدانم،
دستانت رابسوی کدام آسمان دراز می کنی تابرای
خوشبختی خودت دعا کنی؟
سهراب سپهری

سکوت...

  دیر میفهمیم ک بهترین روزهای عمران آن هایی بود ک آرزو داشتیم

     زود بگذرد 

....................... سرزمینی ک در آن دویدن سهم کسانی است ک نمیرسند

  ........................... 

 سرزمینی ک در آن دویدن سهم کسانی است ک نمیرسند

      و رسیدن سهم کسانی است ک نمی دوند

      سرزمین بدی است... 

...................................................... 

فلسفه ی الاکلنگ اثبات بزرگی کسی است ک فرو می نشیند

   تا دیگری پرواز کند 

.................................... 

سکوت...

سلام... 

داداشیاااااااااا 

اجیاااااااااااااا 

برد شیرین ومقتدرانه ی ۳بر صفر تیم استقلال همیشه قهرمان را روبروی رقیب دیرینه اش پرسپولیس به همه حامیان و طرفداران   

استقلال ابی پوش تبریک عرض مینمایم... 

البته به همه اون عزیزانی که تو این چند روز با من کل کل میکردن که 

اس اس میبازه هم میگم که صبور باشن و 

گریه نکنن و امیدشون به نیمه اول جدول در لیگ برتر باشه ههههههههههه 

دوستانی چون کیمیا.الی.نیو.اریا.و... 

درپایان ارزوی موفقیت واسه همه تو تمامی مراحل را دارم... 

تا درودی دیگر... 

بــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدرود... 

باختن گریه نداره...ههههههه

سکوت...

سلام دوستان...اجیا و داداشیا 

فرارسیدن تاسوعای ابوالفضل(ع) 

وعاشورای امام حسین(ع) را به همگی تسلیت عرض مینمایم  

واز همتون التماس دعا دارم... 

اگر یادتان بود و باران گرفت... 

دعایی به حال بیابان کنید....   

دوستون دارم...

مراقب پاکیاتون باشید... 

...................................................................................... 

سکوت...

سلام دوستان عزیزم... 

سلام اجیای گلم......... 

سلام داداشیای گلم.... 

ازینکه به وبلاگ خودتون سر میزنین و 

منو مورد لطف و عنایت خودتون قرار میدین 

بر خودم وظیفه دونستم که این پست را فقط 

واسه تشکر وقدر دانی از لطفتون هر چند که محاله جبرانش واسه من چون بردن پای ملخ نزد سلیمان است ولی 

بر حسب وظیفه کمال تشکر را دارم ازونایی که 

قدمشونا روی چشم سکوت گذاشتنو با نظراشون منو خوشحال کردند 

اون عزیزایی که شعر فرستادن واسم... 

اون عزیزانی که مطالب اموزنده و زیبا فرستادن... 

درکل همه وهمه... 

دوستون دارم 

دوستون دارم 

دوستون دارم 

با صدای اهسته... 

سکـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــوت سرشاراز ناگفته هاست... 

.................................................................................. 

بی همگان به سر شود بی تو بسر نمیشود... 

داغ  تو دارد این  دلم  جای  دگر  نمی  شود... 

بی   تو  برای  شاعری  واژه  خبر  نمی  کند... 

بغض  دوباره خوندنم  ابری  و تر نمی شود...

سکوت...

ﻟﺒﺎﻧﻢ ﺩﺭ ﺧﻮﺍﺏ,

ﻧﺎﻡ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻣﯽﺧﻮﺍﻧﻨﺪ ﻭ

ﭼﺸﻤﺎﻧﻢ ﺩﺭ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﺩﻳﺪﻥ ﺗﻮﻣﯽﺧﻮﺍﺑﻨﺪ

زیبای ﻣﻦ ﺯﻭﺩﺗﺮ ﺑﻴﺎ ﻭ ﺑﺎﺣﻀﻮﺭﺕ,

ﻛﺎﺑﻮﺱ ﺗﻠﺦ ﻣﺮﺍ ﺭﻭﻳﺎﯼ ﺷﻴﺮﻳﻨﯽﺑﮑﻦ!

ﺑﺎ ﺁﻧﮑﻪ ﺭﻓﺘﯽ, ﺍﻣﺎ,,,

ﻫﺮ ﺷﺐ ﺑﻪ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﺁﻣﺪﻧﺖ, ﻣﯽﺧﻮﺍﺑﻢ...

ﭘﺲ ﺯﻭﺩﺗﺮ ﺑﻴﺎ...

سکوت...

دنیا دو روز است
یک روز با تو و روز دیگر علیه تو
روزی که با توست مغرور مشو و روزی که علیه توست ناامید مگرد
زیرا هر دو پایان پذیرند

امام علی(ع)




وصال   
می گویند لذ تی که در فراق است در وصال نیست

چون در فراق شوق وصال است و در وصال بیم فراق......



خوشبختی
لحظات را طی کردیم تا به خوشبختی برسیم اما وقتی رسیدیم فهمیدیم خوشبختی همان لحظات بود. 

..................................................

سکوت...

ای پرنده مهاجر ، ای پر از شهوت رفتن
فاصله قد یه دنیاست ، بین دنیای تو با من


تو رفیق شاپرکها ، من تو فکر گلمون
تو پی عطر گل سرخ ، من حریص بوی نونم


دنیای تو بینهایت همه جاش مهمونی نور
دنیای من یه کف دست روی سقف سرد یک گور


من دارم تو آدمکها میمیرم ، تو برام از پریها قصه میگی
من توی حیله وحشت می پوسم ، برام از خنده چرا قصه میگی


کوچه پس کوچه خاکی ، در و دیوار شکسته
آدمهای روستایی ، با پاهای پینه بسته


پیش تو یه عکس تازه است واسه آلبوم قدیمی
یا شنیدن یه قصه است از یه عاشق قدیمی

برای من زندگی اینه ، پر وسوسه پر غم
یا مثل نفس کشیدن ، پر لذت دمادم

ای پرنده مهاجر ، ای همه شوق پریدن
خستگی کوله بار ، روی رخوت تن من

مثل یک پلنگ زخمی پر وحشته نگاهم
میمیرم اما هنوزم دنبال یه جون پناهم


نباید مثل یه سایه ، زیر پاها زنده باشیم
مثل چتر خورشید باید روی برج دنیا واشیم
من دارم تو آدمکها میمیرم ، تو برام از پریها قصه میگی
من توی حیله وحشت می پوسم ، برام از خنده چرا قصه میگی

.....................

سکوت...

 ای بداد من رسیده
تو روزای خود شکستن
ای چراغ مهربونی
تو شبای وحشت من

ای تبلور حقیقت
توی لحظه های تردید
تو شبو از من گرفتی
تو منو دادی به خورشید
اگه باشی یا نباشی
برای من تکیه گاهی
برای من که غریبم
تو رفیقی جون پناهی

یاور همیشه مومن تو برو سفر سلامت
غم من نخور که دوری
برای من شده عادت
ناجی عاطفه ی من
شعرم از تو جون گرفته
رگ خشک بودن من
از تن تو خون گرفته
اگه مدیون تو باشم
اگه از تو باشه جونم
قدر اون لحظه نداره
که منو دادی نشونم
اگه مدیون تو باشم
اگه از تو باشه جونم
قدر اون لحظه نداره
که منو دادی نشونم

وقتی شب شب سفر بود
توی کوچه های وحشت
وقتی هر سایه کسی بود
واسه بردنم به ظلمت
وقتی هر ثانیه ی شب
تپش هراس من بود
وقتی زخم خنجر دوست
بهترین لباس من بود
تو با دست مهربونی
به تنم مرحم کشیدی
برام از روشنی گفتی
پرده شبو دریدی

یاور همیشه مومن
تو برو سفر سلامت
غم من نخور که دوری
برای من شده عادت
ای طلوع اولین دوست
ای رفیق آخر من
بسلامت سفرت خوش
ای یگانه یاور من
مقصدت هرجا که باشه
هر جای د نیا که باشی
اونور مرز شقایق
پشت لحظه ها که باشی
خاطرت باشه که قلبت
سپر بلای من بود
تنها دست تو رفیق
دست بی ریای من بود
یاور همیشه مومن
تو برو سفر سلامت
غم من نخور که دوری
برای من شده عادت

__________________

سکوت...

شعر: شام مهتاب

شاعر: مینا جلایی 

..............................................
تو اون شام مهتاب کنارم نشستی

عجب شاخه گل‌وار به پایم شکستی

قلم زد نگاهت به نقش‌آفرینی

که صورتگری را نبود این‌چنینی

پریزاد عشق رو مه‌آسا کشیدی

خدا را به شور تماشا کشید

تو دونسته بودی چه خوش‌باورم من

شکفتی و گفتی از عشق پرپرم من

تا گفتم کی هستی تو گفتی یه بی‌تاب

تا گفتم دلت کو تو گفتی که دریاب

قسم خوردی بر ماه که عاشق‌‌ترینی

تو یک جمع عاشق تو صادق‌ترین

همون لحظه ابری رخ ماه رو آشفت

به خود گفتم ای وای مبادا دروغ گفت

گذشت روزگاری از اون لحظه ناب

که معراج دل بود به درگاه مهتاب

در اون درگه عشق چه محتاج نشستم

تو هر شام مهتاب به یادت شکستم

تو از این شکستن خبر داری یا نه

هنوز شور عشق رو به سر داری یا نه

تو دونسته بودی چه خوش‌باورم من

شکفتی و گفتی از عشق پرپرم من

تا گفتم کی هستی تو گفتی یه بی‌تاب

تا گفتم دلت کو تو گفتی که دریاب

قسم خوردی بر ماه که عاشق‌‌ترینی

تو یک جمع عاشق تو صادق‌ترینی

همون لحظه ابری رخ ماه رو آشفت

به خود گفتم ای وای مبادا دروغ گفت

هنوز هم تو شب‌هات اگه ماه رو داری 


من اون ماه رو دادم به تو یادگاری

هنوز هم تو شب‌هات اگه ماه رو داری

من اون ماه رو دادم به تو یادگاری

من اون ماه رو دادم به تو یادگاری

من اون ماه رو دادم به تو یادگاری

سکوت...

تواون شـام مـهـتـاب کـنـارم نـشـسـتـی          عجب شـاخ گلوار بـه پایم شکستی

قــلــم زد  نـگــاهــم بـه نـقـش آفـریــنـی          کــه صــورتـگری را نبود این چـنـیـنـی

پــریــزاد مــه  را  چـه  آسـان کـشـیــدی          خــدا را بــه شــورتــماشـا کـشیـد ی

تو دونـستـه بـودی چـه خـوش باورم مــن          شـکفـتـی وگفتی ازعـشق پرپرم من

تا گفتم کی هستی تو گفتی یه بی تاب          تا گفتم دلت کو تو،گفتـی کـه دریـاب

قـسـم خـوردی  بـر مـا که عـاشقتریـنـی          تــو یــه جمع عـاشق تـو صـادقتـرینی

هـمــون لــحــظــه ابـری رخ مـاه آشـفـت         به خـودگفتم ای وای مبادا دروغ گفت

گـذشـت روزگـاری از اون لـحـظـه ی نـاب         که مـعـراج دل بـود بـه درگـاه مـهـتـاب

در اون درگه  عـشق چه محتاج نشسـتم         تـو هر شـام مهتاب به پایت شکستم

مرسی ازون عزیزی که این شعراواسم فرستاده 

.......................

سکوت...

باید فراموشت کنم *
چندیست تمرین می کنم *
من می توانم ! می شود ! *
آرام تلقین می کنم *
حالم ، نه ، اصلا خوب نیست ....تا بعد، بهتر می شود .... *

فکری برای این دلِ آرام غمگین می کنم *
من می پذیرم رفته ای *
و بر نمی گردی همین ! *
خود را برای درک این ، صد بار تحسین می کنم*
کم کم ز یادم می روی*
این روزگار و رسم اوست !*
این جمله را با تلخی اش ، صد بار تضمین میکنم.*

سکوت...

سلام دوستان این مطلبو تا اخر بخونین جالبه 

 .................................................................................................................................

::::اون دنیای من::::

گر کفر نباشد(با معذرت از خداوند متعال)

دیشب حدودای ساعت 11.5 بود که سکته مغزی کردم مردم. الان منو

 آوردن این دنیا منتظرم حساب کتابامو بکنن ببینم چه کاره ام.

دو سال بعد ( البته به سال آخرتی. اینجا سیستم زمانی فرق میکنه ):

دمش گرم خدا خیلی حال داد. حساب کتابا رو که کردن دیدم بابا وضعم

 خیلی خرابه. قرار بود ببرنم جهنم. اما خدا تیریپ مرام گذاشت گفت

 هیچکسو نمیفرستم جهنم. یه ساختمون ساختم هفت طبقه که هر چی

 بری طبقات بالاتر باحال تر میشه. طبقه اولش دقیقا مثل دنیاست. طبقه

 آخرش دیگه بهشت 24 عیاره. همتونو میفرستم تو همون ساختمون.

منو آوردن طبقه چهارم. چه حوریهایی آوردن اینجا. اصلا با مال دنیا قابل

مقایسه نیستن. یعنی کلا آدمهایی که اومدن اینجا خوشگل تر شدن. من

خودم روز اول که اومدم اینجا تعجب کردم وقتی خودمو تو آینه دیدم. دماغم

فکر کنم عمل شده. همیشه دلم میخواست همین فرمی باشه.

الان که با خودم فکر میکنم میبینم کاش اون دنیا آدم بهتری بودم که میبردنم

طبقات بالاتر. این طبقه بالایی هامون خیلی حال میکنن. هر شب تا دیر وقت

پارتی میگیرن و سر صدا میکنن نمیذارن ما راحت بخوابیم. پارسال یه دفعه

یه پارتی بزرگ گرفتن ما رو دعوت کردن رفتیم بالا داشتیم شاخ در می

آوردیم از تعجب که بابا اینا چه امکاناتی دارن اونم فقط با یه طبقه تفاوت. خدا

میدونه طبقه هفتم چه خبره. چه حالی میبرن اونا. پاواروتی اومده بود به نفع

زلزله زده های طبقه اول کنسرت میداد. از همون اول که وارد شدیم چشمم

که به یکی از حوریهاشون افتاد دلم شروع کرد به لرزیدن. اصلا حوری های

طبقه اینا با مال ما قابل مقایسه نبودن. همه گرافیک بالا. همه سالار. ما

وقتی میومدیم کلی خوشتیپ کرده بودیم و تیریپ رسمی با کت شلوار رفته

بودیم و خلاصه خیلی تیریپ گذاشته بودیم. اما وقتی رفتیم بالا دیدیم بابا ما

اصلا عددی نیستیم. اینجا اصلا کت شلوارای ما از مد افتاده. همه دارن

بهمون میخندن. اونجا پیرهن یقه کلاغی با پاپیون مد بود. تازه ما که خوب

بودیم. چند نفر از طبقه دوم با شلوار بگی اومده بودن. خلاصه رفتم پهلوی

همون حوریه و ازش خواستم پشت میزی که همونجا بود نشستیم. خدایی

خیلی سالار و خوش تیریپ بود. همونجا که نشسته بودیم از زیر پامون نهر

چارلیتری رد میشد. جلومون هم چند تا لیوان بود اما بی کلاسی بود اگه از

تو همون نهر بر میداشتیم. این بود که یکی از گارسون ها رو صدا کردم گفتم

واسمون دو تا لیوان از چارلیتری هایی که طبقه هفتمی ها هدیه کرده بودن

بیارن. خلاصه کلی با هم حرف زدیم. از سرگذشتم تو دنیا واسش گفتم و

اونم همینکارو کرد. یواش یواش موقع شام شده بود. شام رو هم با هم

خوردیم. چه شام مفصلی. همه چیز بود. هر چی حال میکردی. اونوقت تو

طبقه ما هر شب کوکو سبزی میدن بخوریم. تازه ما که خوبیم طبقه

پایینیامون هر شب کشک بادمجون دارن. دیگه با خودم فکر کردم الان

موقعشه. این بود که بهش پیشنهاد دوستی دادم. اولش یه کم جا خورد. اما

بعدش خیلی راحت برگشت گفت: میدونی چیه؟ من و تو به درد هم

نمیخوریم. آخه با هم اختلاف طبقاتی داریم. من طبقه پنجمی هستم و تو

چهارمی.

الان خیلی احساس سرخوردگی و دپرسی میکنم.

خلاصه فهمیدیم که وقتی میگن خوب باش که با خوبا محشور بشی یعنی

چی. اینجام کبوتر با کبوتر باز با بازه.

سکوت...

کاش می دانستی 

بعداز آن دعوت زیبا به ملاقات خودت 

من چه حالی بودم!

خبر دعوت دیدارت چونکه از راه رسید 

پلک دل باز پرید 

من سراسیمه به دل بانگ زدم 

آفرین قلب صبور 

زود برخیز عزیز 

جامه تنگ در آر 

وسراپا به سپیدی تو درآ .

وبه چشمم گفتم : 

باورت می شود ای چشم به ره مانده خیس؟ 

که پس از این همه مدت ز تو دعوت شده است ! 

چشم خندید و به اشک گفت برو 

بعداز این دعوت زیبا به ملاقات نگاه .

و به دستان رهایم گفتم: 

کف بر هم بزنید 

هر چه غم بود گذشت .

دیگر اندیشه لرزش به خود راه مده ! 

وقت ان است که آن دست محبت ز تو یادی بکند

خاطرم راگفتم: 

زودتر راه بیفت 

هر چه باشد بلد راه تویی. 

ما که یک عمر در این خانه نشستیم تو تنها رفتی

بغض در راه گلو گفت: 

مرحمت کم نشود 

گوییا بامن بنشسته دگر کاری نیست . 

جای ماندن چو دگر نیست از این جا بروم

پنجه از مو بدرآورده به آن شانه زدم

و به لبها گفتم : 

خنده ات را بردار 

دست در دست تبسم بگذار 

و نبینم دیگر 

که تو برچیده و خاموش به کنجی باشی

مژده دادم به نگاهم گفتم: 

نذر دیدار قبول افتادست 

ومبارک بادت 

وصل تو با برق نگاه

و تپش های دلم را گفتم : 

اندکی آهسته 

آبرویم نبری 

پایکوبی ز چه برپا کردی

نفسم را گفتم : 

جان من تو دگر بند نیا 

اشک شوقی آمد 

تاری جام دو چشمم بگرفت

 

و به پلکم فرمود: 

همچو دستمال حریر بنشان برق نگاه 

پای در راه شدم

دل به عقلم می گفت : 

من نگفتم به تو آخر که سحر خواهد شد 

هی تو اندیشیدی که چه باید بکنی 

من به تو می گفتم: او مرا خواهد خواند 

و مرا خواهد دید

عقل به آرامی گفت : 

من چه می دانستم 

من گمان می کردم 

دیدنش ممکن نیست 

و نمی دانستم 

بین من با دل او صحبت صد پیوند است

سینه فریاد کشید : 

حرف از غصه و اندیشه بس است 

به ملاقات بیندیش و نشاط 

آخر ای پای عزیز 

قدمت را قربان 

تندتر راه برو 

طاقتم طاق شده

چشمم برق می زد /اشک بر گونه نوازش می کرد/لب به لبخند تبسم می کرد/دست بر هم می خورد 

مرغ قلبم با شوق سر به دیوار قفس می کوبید

عقل شرمنده به آرامی گفت : 

راه را گم نکنید

خاطرم خنده به لب گفت نترس 

نگران هیچ مباش 

سفر منزل دوست کار هر روز من است

عقل پرسید :؟ 

دست خالی که بد است 

کاشکی ...

سینه خندید و بگفت : 

دست خالی ز چه روی !؟ 

این همه هدیه کجا چیزی نیست !

چشم را گریه شوق 

قلب را عشق بزرگ 

روح را شوق وصال 

لب پر از ذکر حبیب 

خاطر آکنده یاد ....

سکوت...

خیانت تنها این نیست که شب را با دیگری بگذرانی ...
خیانت میتواند دروغ دوست داشتن باشد !
خیانت تنها این نیست که دستت را در خفا در دست دیگری بگذاری ...
خیانت میتواند جاری کردن اشک بر دیدگان معصومی باشد!
شکسپیر

سکوت...

                          تو را هیچ وقت نمی توانم از زندگی پاک کنم

                          چون تو پاک هستی می توانم تو را خط خطی کنم

که ان وقت در زندان خط هایم برای همیشه ماندگار می شوی و وقتی که نیستی بی رنگی روزهایم را با مدادرنگی هایم یادت را رنگ می زنم

سلام دلم می خواد از تو بنویسم از تو و صبری که داری!

از تویی که این همه دلت می شکنه ولی بازم صبر داری

اگه دلت رو اینبار من شکستم اینو بدون به اسونی از کنارت رد نشدم و نمی شم

اگه ازت گذشتم و راهم و ادامه دادم بدون راه رفتن برام داره سخت تر می شه

منو ببخش 

 

سکوت...

حلالمــــ کن منو عشقمـــ حلالمـــ کن که مجبورمـــــ


که راهی جز گذشتن نیست حلالمــــ کن که معذورمــــ


حلالمــــ کن اگه حالا تورو تنهات می ذارمـــــ


نه این دل جای دیگه ست و نه از عشق تو بیذارمــــ


حلالمــــ کن اگه گفتمــــ تو با دیگری خوشبختی


اگه میرمــــ بدون تو نگو بی عشق و سرسختی


بگو وقتی دارمــــ میرمــــ با اون آروم آرومی


حلالمـــ کن که میدونمـــ تو حالمــــ رو نمیدونی


حلالمـــ کن که با چشمات بهمـــ گفتی دوسش داری


بذار داغون شه این قلبمـــ بگو تنهاش نمی ذاری


حالامـــ که اون بیشتر لیاقت تورو داره


که می دونمـــ واسه چشمــــ تو چیزی کمـــ نمی ذاره


حلالم کن که ستاره، هنوزمـــ کنار ماهه


میرمـــ و کاش می دونستی دل من همـــ بی گناهه


حلالم کن که با رفتن نمیره عشقت از یادمــــ


حلالم کن که گریونم که عشقت داده بر بادمـــ


حلالم کن منو عشقمـــ حلالمـــ کن که مجبورمــ