سکوت سرشار از ناگفته هاست...

سکوت سرشار از ناگفته هاست...

سکـــــــــــــــــــــوت...
سکوت سرشار از ناگفته هاست...

سکوت سرشار از ناگفته هاست...

سکـــــــــــــــــــــوت...

ویندوزم ترکید...سکوت...

سلام دوستان... 

اقا من یه چیزی گفتم که دیگه مطلب نمیزارم 

 

ولی نمیدونم چرا سیستمم جدی گرفتو یهو قهر کرد 

 

ویندوزمو زد ترکوند ههههه 

 

الانم تا اینموقع شب ویندوز نصب فرمودم ولی گرافیکش نشد نصب کنم 

اخه سی دی میخوااااااد 

دانلودم نشد بکنم... 

خدا ببخشه منو اخه ناشکری کردمو به سیستمم دستور داد بترکه ههههههه 

 

 سکوت سرشار از ناگفته هاست... 

تابعد مراقب خوبیاتون باشین...

خسته شدم...سکوت

سلام... 

خسته شدم ازین همه دورویی 

تزویر و دورنگیها 

ظاهرشان خدایی 

باطنشان شیطانی 

.................................................................. 

به کجابرم شکایت که.......... از اپ کردنم خسته شدم 

سکوت سرشار از ناگفته هاست...

مرغ عشق...سکوت...

زیر این طاق کبود٬ یکی بود یکی نبود

مرغ عشقی خسته بود٬ که دلش شکسته بود.

اون اسیر یه قفس٬ شب و روزش بی نفس

همه ی آرزوهاش ٬ پر کشیدن بود و بس

تا یه روز یه شاپرک ٬ نگاشو گوشه ای دوخت

چشمش افتاد به قفس ٬ دل اون بدجوری سوخت.

زود پرید روی درخت ٬ تو قفس سرک کشید

تو چشم مرغ اسیر٬ غم دلتنگی رو دید

دیگه طاقت نیاوورد٬ رفت توقفس نشست

تا که از حرفهای مرغ٬ شاپرک دلش شکست

شاپرک گفت که بیا٬ تا با هم پر بکشیم

بریم تا اوون بالاها ٬ سوار ابرها بشیم

یدفه مرغ اسیر نگاهش بهاری شد

بارون از برق چشماش ٬ روی گونش جاری شد

شاپرک دلش شکست وقتی اشک اونو دید

با خودش یه عهدی کرد ٬ نفس سردی کشید

دیگه بعد از اون قفس رنگ تنهایی نداشت

توی دوستی شاپرک ٬ ذره ای کم نمیذاشت

تا یه روز یه بادسرد ٬ میون قفس وزید

آسمون سرخ آبی شد ٬ سوز برف از راه رسید

شاپرک یخ زد و یخ ٬ مرد و موندگار نشد

چشماشو رو هم گذاشت٬خوابید و بیدار نشد

مرغ عشق شاپرک رو ٬ به دست خدا سپرد 

 
نگاهش به آسمون تاکه دق کردش ومرد

عججججججججججججججججب...سکوت...

به یه نتیجه ای رسیدم که اگه موهام بلند باشه و ریش نداشته باشمو جوون باشم صدر درصد از نظر قاضی دروغگو و مجرم هستم.... 

ولی به کی بگم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ 

الهم کن لولیک الفرج 

.............................

مرگ من روزی فرا خواهد رسید

مرگ من روزی فرا خواهد رسید 

در بهاری روشن از امواج نوردر زمستانی غبار آلود و دور
یا خزانی خالی از فریاد و شور
مرگ من روزی فرا خواهد رسید
روزی از این تلخ و شیرین روزها
روز پوچی همچو روزان دگر
سایه ای ز امروزها،دیروزها
دیدگانم همچو دالانهای تار
گونه هایم همچو مرمر های سرد
ناگهان خوابی مرا خواهد ربود
من تهی خواهم شد از فریاد درد
می خزند آرام روی دفترم
دستهایم فارغ از افسون شعر
یاد می آرم که در دستان من
روزگاری شعله میزد خون شعر
خاک می خواند مرا هر دم به خویش
می رسند از ره که در خاکم نهند
آه شاید عاشقانم نیمه شب
گل به روی گور غمناکم نهند
بعد من ناگه به یک سو می روند
پرده های تیره دنیای من
چشمهای ناشناسی می خزند
روی کاغذها و دفترهای من
در اتاق کوچکم پا می نهد
بعد من با یاد من بیگانه ای
در بر آینه می ماند به جای
تار مویی نقش دستی شانه ای
می رهم از خویش و میمانم ز خویش
هرچه بر جا مانده ویران می شود
روح من چون بادبان قایقی
در افقها دور و پنهان می شود
می شتابد از پی هم بی شکیب
روز ها و هفته ها و ماه ها
چشم تو در انتظار نامه ای
خیره می ماند به چشم راه ها
لیک دیگر پیکر سرد مرا
می فشارد خاک دامنگیر خاک
بی تو دور از ضربه های قلب تو
قلب من می پوسد آنجا زیر خاک
بعد ها نام مرا باران و باد
نرم میشویند از رخسار سنگ
گور من گمنام می ماند به راه
فارغ از افسانه های نام و ننگ

فال حضرت حافظ...سکوت...

 سلام دوستان... 

 

فک نکنم خیلیاتون بیدار باشین الان.. 

اخه ساعت سه چهل و دو دقیقه بامداد هستش.. 

البته ساعت وبلاگم بهم ریخته ها نگین دروغ میگم! 

امشب دلم از همه کس و همه جا گرفته بود فالی از حضرت حافظ خواستم که گفتم بد نیست 

 شما هم بخونیدش... 

 

شاید فال خیلی از ادما باشه ...

 

............................................ 

برای کسی کاری کرده اید اما از شما قدر شناسی نشده است واین شما را دلگیر کرده است. 

 

 ناراحت نباشید که اگر کاری برای رضای خداکرده اید و او هم جواب میدهد... 

 

 ...........................................

 

سوختم اتش گرفتم از رفیق و نارفیق... 

........ 

 

فقط حضرت حافظ اگه گفته بود کسانی و کارهایی دقیقا درست گفته بود دیگه ها... 

 

خب دیگه رسم روزگار این شده منکه هر چی خوبی کردم مثه مار حلقه شد دور گردنمو خواست خفم کنه... 

 

پناه میبرم به خدای رحمان و رحیم... 

دوستت دارم...سکوت...

دوستت دارم هدیه ایست که هر قلبی فهم گرفتنش را ندارد! قیمتی دارد که هر کسی توان پرداختش را ندارد! جمله ی کوتاهیست که هر کسی لیاقت شنیدنش را ندارد!!!!

مــاه مـن...سکوت...

مـــاه مـن غــصه نـخور زنـدگی جــذر و ‌مـد داره
دنــــیامـون یـــه عـــــالمه، آدم خــوب و بـد داره

ماهِ‌ُ من غصه نخور همه کـه دشـمن نمی شن
هــــمه کـه پــــر ترک مــث تـو و مــن نمی شن

مــاه مــن غــصه نـخور مــــثل مــــاها فـــــراوونه
خیلی کم پیدا می‌شه کسـی رو حرفش بمونه

مــاه مـن غــصه نـخور، گــــریه پــــــــناه آدماس
تـــر و تــــازه مـوندن گـل،‌ مال اشک شـبنماس

مــاه مـن غـصه نخور، زندگی خوب داره‌و زشت
خـــدا رو چه دیدی شاید فردامون باشه بهشت

مـــاه مـن غـصه نـخور، پــنجره‌مون بــازه هــنوز
بـــاغـچه‌مون غــرق گـلای عــاشق نــازه هــنوز

ماه من غـصه نخور،باز داره فصل سیب می‌شه
می‌دونم گــاهی آدم،‌ تو وطـنش غریب می‌شه

مــاه مـن غـصه نـخور،‌ مـــاها کــه تب نمی‌کنن
مــاها کـــــه از آدمـــــــا کــمک طـــلب نمی‌کنن

مــاه مـن غـصه نـخور،‌ شــمدونـــیا صــورتی ان
دلایــی کــه بشـکنن چون عـاشقن قـیمتی ان

ماه من غصه نخور، سبک می‌شی بـارون بیاد
تــوی عــاشقی بــاید نترســید از کـــم و زیــــاد

مـاه مـن غـصه نـخور، خـــاطره‌ هـــامون کودکن
تــوی ایـن قـــــصه دلا یـه وقـــــتایی عـروســکن

مــاه مــن غـصه نـخور،‌ بـازی زمین خوردن داره
کــــار دنـــــــیا هــــمینه،‌ تـــــولد و مــــردن داره

مــاه مـن غـصه نـخور، تــاب بـــازی افتادن داره
زنـــدگی شــکستن و دوبــــاره دل دادن داره

مــاه مـن غـصه نـخور، گــــلا مـــیان عــیادتت
بـــه نــتیجه مـــی‌رسه آخــــــر یـه روز عــبادتت

مـاه مـن غـصه نـخور، خــیلیا تـــنهان مـث تـــو
خــیلیا بـا زخـمای عـاشـقی آشنان، مـث تـــو

مـاه مـن غـصه نـخور، زنــدگی بی‌غم نمی‌شه
اونی کـه غـــصه نداشــته بـاشـه، آدم نمی‌شه

مـاه مـن غـصه نخور، حـــــافظ واست وا می‌کنم
شـــعراشـو می‌خـونـم و تــــو رو مـــداوا می‌کنم

مـاه مـن غـصه نـخور، دنــــــــیا رو بسپار به خدا
هـــردومون دعـــــا کنیم، تــو هم جـدا، منم جدا

دوخط موازی ...سکوت...

سرکلاس دو خط سیاه موازی روی تخته کشید!! خط اولی به دومی گفت ما می توانیم زندگی خوبی داشته باشیم ..!! دومی قلبش تپید و لرزان گفت : بهترین زندگی!!! در همان زمان معلم بلند فریاد زد : " دو خط موازی هیچگاه به هم نمی رسند" و بچه ها هم تکرار کردند: ....دو خط موازی هیچگاه به هم نمی رسند مگر آنکه یکی از آن دو برای رسیدن به دیگری خود را بشکند !!عشق تنها برای یک بار می اید و برای تمام عمرش می اید عشق همان بود که به تو ورزیدم  حقیقتا همان یک بار و از بس بدان اویختم تا همیشه همه ی زندگی ام با ان پیش خواهد رفت پس تا همیشه عاشقت می مانم

تشنه یه روز سیراب می شه...سکوت...

عاشق کسی باش که لایق عشقت باشد نه تشنه عشقت!چون تشنه یه روز سیراب میشه 

 

.......................................................... 

سکوت...

ای خدا...سکوت...

ای خدا ای برتر از اندیشه ها

ای عیان در شاخه ها و ریشه ها

 ای همه عالم پر از آوای تو

وی بیانم عاجز از معنای تو

عقل ما را عشق تو دیوانه کرد

جان ما را باده ات میخانه کرد

آسمان ها در خط پرگار تست

نقش گل ها پرده پرده کار تست

رنگ ها زد نقش تو بر کهکشان

 آسمانها از تو شد اخترنشان

اختران گلهای باغ آسمان

کهکشان ها چلچراغ آسمان

زهره یک سو سوی دیگر مشتری

دیده ها حیران بین مینا گری

ای همه اندیشه ها حیران تو

پای هر پرگار سرگردان تو

آستانت سجده گاه سروران

طفل ابجد خوان تو پیغمبران

مرغکان از بهر تو عاشق وشند

اختران از عشق تو در آتشند

در پر پروازها پرواز تست

در گلوی بلبلان آواز تست

ای تمام سجده ها بر خاک تو

اختران سرگشته ی افلاک تو

خامه ی لطف تو در گلخانه ها

 نقش ها زد بر پر پروانه ها

ای همه زیبا ی زیبا آفرین

من که باشم تا بگویم آفرین

از ازل چشم جهان سوی تو بود

 آفرینش آفرین گوی تو بود

عشق یک فریب بزرگ و قوی است...سکوت...

عشق یک جوشش کور است و پیوندی از سر نابینایی

دوست داشتن پیوندی خود آگاه و از روی بصیرت روشن و زلال

عشق بیشتر از غریزه آب می خورد و هرچه از غریزه سر زند بی ارزش است
دوست داشتن از روح طلوع می کند و تا هرجا که روح ارتفاع دارد همگام با آن اوج می گیرد

عشق با شناسنامه بی ارتباط نیست، و گذر فصل ها و عبور سال ها بر آن اثر می گذارد
دوست داشتن در ورای سن و زمان و مزاج زندگی می کند

عشق طوفانی و متلاطم است
دوست داشتن آرام و استوار و پر وقار وسرشار از نجابت

عشق یک فریب بزرگ و قوی است
دوست داشتن یک صداقت راستین و صمیمی، بی انتها و مطلق

حرفی برای گفتن ...سکوت...

یک کاغذ سفید را هر چقدر هم که سفید باشد  

 

کسی قاب نمی گیرد ، 

 

برای ماندگاری باید حرفی برای گفتن داشت...

باتو می ارزد...سکوت...

سوختن با تو به پروانه شدن می ارزد
 

عشق این بار به دیوانه شدن می ارزد 


گر چه خاکسترم و هم سفر باد ولی... 


جستجوی تو به بی خانه شدن می ارزد

انتظارت می کشم...سکوت...

گر نیایی تا قیامت انتظارت می کشم... 

 
منت عشق از نگاه پر شرارت می کشم... 


ناز چندین ساله ی چشم خمارت می کشم... 

 
تا نفس باقیست اینجا انتظارت می کشم... 

 

......................................................................... 

سکوت...

قلبت مال یک نفر ...سکوت...

به همه لبخند بزن اما با یک نفر بخند ، همه را دوست داشته باش اما به یک نفر عشق بورز ، در قلب همه باش اما قلبت مال یک نفر باشه !

همیشه ، همیشه خواستم...سکوت...

همیشه ، همیشه خواستم
که همیشه با تو باشم
پاک نشم از روى شیشه
مثل یک قصه تموم شم
همیشه ، همیشه خواستم
که تو عاشقم بمونى
تن ِ من یه برگى تشنه
تو مثل شبنم بمونى
همیشه ، همیشه خواستم
توى آغوش تو باشم
از دورى ز تو نترسم
توى فکر اون نباشم
همیشه ، همیشه خواستم
اما تو هرگز نخواستى
جنس اشکامو رو گونه ام
تو ندیدى ، نشناختى
نمى خوام ، هرگز نخواستم
بین ما فاصله باشه
یادگارى از من و ما
تنها یه ترانه باشه
نمى خوام ، هرگز نخواستم
لحظه اى از تو جدا شم
مثل فصلى که تموم شد
واسه تو خاطره باشم
همیشه ، همیشه خواستم
توى آغوش تو باشم
از دورى ز تو نترسم
توى فکر اون نباشم
همیشه ، همیشه خواستم
اما تو هرگز نخواستى
جنس اشکامو رو گونه ام
تو ندیدى ، نشناختى
همیشه ، همیشه خواستم
واسه تو خواستنى باشم
اگه موندى پات بمونم
هر جا رفتى همسفر شم
همیشه ، همیشه خواستم
فردامو با تو ببینم
واسه تو ، تو بستر شب
من ستاره ها بچینم

به دنبالم مگردید...سکوت...

به دنبالم مگردید...

مرا کسی در باورش

به سیاه چال فراموشی فرستاده است.

چه کسی در اولین شب پاییز

خواب بهارگان چلچله ها را

در اندیشه بد سگال پرندگان جستجو کرد

که اینچنین مرا

در باورتان نقش بسته اید؟
 
آری...

کیفر سوزاندن حجره ها نیز بر گردن من است

مردم شهر آرام آرام به خواب میروند


تا شاید خواب دزد شهرشان را خواب ببینند.

اماجرم من

قدم زدن در جاده ای تاریک و خالیست

و کیفرم

جماعتی ست داس به دست

که درخت می پرستند و

استخوان مادران پیر میجوند.
 
من اما تب میکنم در بستری پنهان

ودر اندیشه جرمی شیرین

گرماگرم

جان میدهم تنها!!! 

........................... 

سکوت...

عشق من صبور و ساده ای اما ،عمیق و ژرف...سکوت...

شبی در شب ترین شبها، تو ماهم می شوی آیا؟!
تو تسلیم تماشای نگاهم می شوی آیا ؟!

شبیه یک پرنده، خیس از باران که می آیم

تو با دستان پر مهرت، پناهم می شوی آیا ؟!

پس از طی کردن فرسنگها راهی که می دانی

کنار خستگیها، تکیه گاهم می شوی آیا ؟!

شناکردن میان خاک را من بلد هستم

تو اقیانوس موج آماج راهم می شوی آیا؟!

نگاه ناشیانه من به هستی داشتم عمری

تو تصحیح تمام اشتباهاتم می شوی آیا ؟!

ا گر بی روز و بی تقویم ماندم من

به و صل فصلهایت، سال و ماهم می شوی آیا؟!

برای دوستم داری گواهت بوده ام عمری

برای دوستت دارم گواهم می شوی آیا؟!

شب افسانه ای با تو طلوع تازه ای دارد

تو در صبح اساطیری پگا هم می شوی آیا ؟!

عشق من صبور و ساده ای اما ،عمیق و ژرف،

برای حرف نجوا، نعره چاهم می شوی آیا ؟!

پس از صد سال ا گر بد ترجمه کردی نگاهم را

به پاس اشکهایم عذر خواهم می شوی آیا ؟!

تو شیرینتر از آن هستی که شادابیت کم گردد

و از خود تلخ می پرسم تباهم می شوی آیا؟!!!! 

حال که تنها شده ام می روی...سکوت...

حال که تنها شده ام می روی 
واله و رسـوا شده ام می روی 

حال کـه غیـر از تـو نـدارم کسی
این همـه تنها شده ام می روی
 

حال که چـون پیکر سوزان شمع
شعلــه سراپـاشــده ام می روی 

حـال کـه در بـزم خـرابـاتیـان
همـدم صهبا شده ام میروی
 

حال کـه در وادی عشق و جنون
لالــه صحــرا شـــده ام می روی
 

حـال که غیـر از تو ندارم کسی
دور ز تـن هـا شــده‌ام می‌روی 

حال که چون پیکر سوزان شمع
شعلـه سـراپا شـده‌ام می‌روی 

حـال کـه نادیده خریدار آن
گوهر یکتا شده ام میروی
 

حال که در بحـر تماشای تو
غرق تماشا شده ام میروی 

این همه تنها تو مرا خواستی
حال کـه تنهـا شـده ام میروی 

حـال کـه نادیـده خریـدار آن
گوهـر یکتـا شده ام میروی 

این همه رسوا تومراخواستی
حال که رسـوا شده ام میروی
 

...........................................................................

چو خم به جوشم و چشمی به انتظار تو دارم...سکوت...

ز اشک دیده به رنجم، ز سوز دل به عذابم

غـم تو شرم صفت، می کُشد در آتش و آبم

 

چو مو بر آتش هجران به خود چگونه نپیچم

کـه همـه طـراره از پـای تا بـه سر همه تابم

 

ندانم از کــه بپرسم حکایــت سـر زلفت

که غیر حرف پریشان نمی دهند جوابم

 

بریده خواب ز چشم مـن آسمان کــه مبــادا

خیال روی تو گاهی شود نصیب به خوابم

 

چرا بــه گردش پیمــانــه ام در افکنی از پــا

قسم به گردش چشمت که می نخورده خرابم

 

چو خم به جوشم و چشمی به انتظار تو دارم

ز زندگی نفسی تــا به جاست همچــو حبابــم

قفر حقیقی...سکوت...

فقر
میخواهم بگویم ……
فقر همه جا سر میکشد …….
فقر ، گرسنگی نیست ، عریانی هم نیست ……فقر ، چیزی را ” نداشتن ” است ، ولی ، آن چیز پول نیست ….. طلا و غذا نیست…….
فقر ، همان گرد و خاکی است که بر کتابهای فروش نرفتهء یک کتابفروشی می نشیند ……
فقر ، تیغه های برنده ماشین بازیافت است ،‌ که روزنامه های برگشتی را خرد میکند ……
فقر ، کتیبهء سه هزار ساله ای است که روی آن یادگاری نوشته اند …..
فقر ، پوست موزی است که از پنجره یک اتومبیل به خیابان انداخته میشود …..
فقر ، همه جا سر میکشد …….
فقر ، شب را ” بی غذا ” سر کردن نیست ..
فقر ، روز را ” بی اندیشه” سر کردن است

میلاد مبارک...سکوت...

ماهیگیر دلش سوخت... 

 

این بار ماهی بود که از فرط تنهایی  

 

قلاب را رها نمیکرد...  

 

....................................................... 

میلاد مسعود حضرت امام رضا(ع) مبارک...

رز...سکوت

سلام بعد یه مدت که باهاتون نحرفیدم... 

این گلو تقدیمتون میکنم... 

موفق باشید.. 

سکوت سرشار از ناگفته هاست...

پرنده...سکوت...

هرچی اون عکس خشنه این نازه... 

 عکس های جالب و دیدنی از حیوانات

خداحافظ...سکوت...

 

دیدمش از دور که می رفت                 

اشک سردی تو چشاش بود

                                        اون نمی خواست بره اما...

                                        زنجیره اجبار به اش بود

                                                                         می شنیدم هق هقش رو

                                                                         که می گفت تا فردا بدرود

 

لحظه های تلخ بود اما

دل من منتظرش بود

                                      به سلامت ای همه کس

                                     می دونم که بر می گردی

                                                                        میدونم دلت همین جاست

                                                                         از دلم سفر نکردی

 

خیلی زود رفت لب جاده

اما من اونو می دیدم

                                   خداحافظ گفتنش رو

                                    خیلی روشن می شنیدم 

          چند قدم مونده به بودن