سکوت سرشار از ناگفته هاست...

سکوت سرشار از ناگفته هاست...

سکـــــــــــــــــــــوت...
سکوت سرشار از ناگفته هاست...

سکوت سرشار از ناگفته هاست...

سکـــــــــــــــــــــوت...

...سکوت...

جایی که من نفس می کشم

اقاقیا زندگی را مرده است

جایی که مردمانش به دغدغه ی تکه ای نان

گلوی برادرشان را پاره می کنند

جایی که من نفس می کشم

دیر زمانی است که مرگ انسانیت را باور کرده است

و لاله هایش داغدار بسی سیاهی اند

جایی که من نفس می کشم

دیگر فریاد آزادی از حنجره ی فرهنگ بیرون نمی زند

اینجا نان را به هر قیمتی می فروشند

و عشق را ارزان هوار می کشند

جایی که من نفس می کشم

فرزندانی هستند که غرورشان را زیر خروارها خاک دفن می کنند

لغت نامه ی این خاک خواستن را توانستن معنا نمیکند

جایی که من نفس  می کشم

دیرگاهی است که دروازه هایش را به فسون دشنه ای کورکورانه طلسم کرده

زانوانم بر زمین

پشت این دروازه قرنها را بر خاک می گریم

اما

هیچ لاله ای نمیروید...............

نظرات 2 + ارسال نظر
آبجی نفس 1390,05,24 ساعت 14:00

ممنون داداش خیلی خوشحال شدم ممنون

خداروشکر که خوشحالی....مراقب پاکیات باش اجی...

آبجی نفس 1390,05,24 ساعت 14:05

داداش این شعره خیلی قشنگه دقیقا حرف دل منه

قاصدک،غم دارم،
غم آوارگی ودربدری،
غم تنهایی وخونین جگری،
قاصدک وای به من،همه ازخویش مرا می رانند
همه دیوانه ودیوانه ترم می خوانند
مادرمن غم هاست
مهدوگهواره من ماتم هاست
قاصدک دریابم!روح من عصیان زده وطوفانیست
آسمان نگهم بارانیست
قاصدک،غم دارم
غم به اندازه ی سنگینی عالم دارم
قاصدک،غم دارم
غم من صحراهاست
افق تیره ی اوناپیداست
قاصدک،دیگرازین پس منم وتنهایی...


آفتابی خاموش
آسمانی دلسرد
و زمینی بی تاب
قاصدک آمده است
و پیامی دیگر؛
میفرستم پیغام
تا که شاید برساند این بار
حرف دلتنگی شبهای دراز
به دلی پر اندوه
متن پیغامم را
مینویسم لب سرچشمۀ آه
می فرستم پس آزادی روح؛
به چه می اندیشد؟
آنکه پیغامم را
در پی در قفس انداختن قاصدکی می خواند
روح من آزاد است
تا به هر گوشه از این هستی اندوه سرشت
سرکی اندازد
لیکن اینبار دلم میخواهد
پس آزادی آن قاصدک بی فرجام ؛
سرکی بر قفس کوچک او اندازم
شاید احساس کند
که سبک بال و رهاست

خستــــــه ام از این کویر ، این کویر کور و پیر
این هبـــــوط بی دلیل ، این سقـــــوط ناگزیر
ابـــــرهای ســـر به راه ، بیــدهای سر به زیر
ای نــظــاره ی شگفت ، ای نگـــــاه ناگهان !
ای هماره در نظــــر ، ای هنوز بــی نظیــــر !
آیـه آیـه ات صریح ، سوره سوره ات فصیـح !
مثل خطی از هبــــوط ، مثل سطری از کویر
مثل شعر ناگهـــان ، مثل گریـــــه بی امـــان
مثل لحظه های وحـــــی ، اجتناب نــــاپذیــر
ای مسافر غریب ، در دیار خویشتن
با تــــو آشنا شدم ، با تــــو در همین مسیر !
از کـــــویر سوت و کــــور، تا مــــرا صـــــدا زدی
این منــــم در این طرف ، پشت میله ها اسیر
دست خستــــــه ی مـــــرا ، مثل کودکی بگیر
با خـودت مرا ببر ، خستـــــــه ام از این کــــــــویر ...
تقدیم به تک داداش گلم

ممنون ابجی نفس گلم...
من الان تنها دلخوشیه زندگیم ابجی نفس هستش.
مراقب پاکیات باش اجی..
وقتی حرف از پاکی میشه یاد م میفتم...
بــــــــــ ابجی ـــــــــــــــــــــــــــای

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد