سکوت سرشار از ناگفته هاست...

سکوت سرشار از ناگفته هاست...

سکـــــــــــــــــــــوت...
سکوت سرشار از ناگفته هاست...

سکوت سرشار از ناگفته هاست...

سکـــــــــــــــــــــوت...


سلام. 
حال همه ی ما خوب است. 
ملالی نیست جز گم شدن گاه به گاه خیالی دور 
که مردم به آن شادمانی بی سبب میگویند. 

با این همه عمری اگر باقی بود٬ 
طوری از کنار زندگی میگذرم که نه زانوی آهوی بی جفت بلرزد 
و نه این دل ناماندگار بی درمان... 

تا یادم نرفته است بنویسم حوالی خوابهای ما سال پربارانی بود 
میدانم همیشه حیات آنجا پر از هوای تازه ی باز نیامدن است 
اما تو لااقل حتی هر وهله، گاهی، هر از گاهی 
ببین انعکاس تبسم رویا شبیه شمایل شقایق نیست؟ 

راستی خبرت بدهم خواب دیده ام 
خانه ای خریده ام 
بی پرده، بی پنجره، بی در، بی دیوار 
هی بخند 

بی پرده بگویمت 
چیزی نمانده است من چهل ساله خواهم شد 
فردا را به فال نیک خواهم گرفت. 
دارد همین لحظه یک فوج کبوتر سفید از فراز کوچه ما میگذرد 
باد بوی نامهای کسان من میدهد. 
یادت می آید رفته بودی خبر از آرامش آسمان بیاوری؟ 

نامه ام باید کوتاه باشد، ساده باشد، 
بی حرفی از ابهام و آینه، 
از نو برایت مینویسم: 

حال همه ی ما خوب است، 
اما تو باور نکن. 

تنهایی...سکوت...

چه دردیست
چه دردی است در میان جمع بودن 
ولی درگوشه ای تنها نشستن
برای دیگران چون کوه بودن 
ولی در چشم خود آرام شکستن
برای هر لبی شعری سرودن 
ولی لبهای خود همواره بستن
چه دردی است در میان جمع بودن 
ولی درگوشه ای تنها نشستن

به رسم دوستی دستی فشردن 
ولی با هر سخن قلبی شکستن
به نزد عاشقان چون سنگ خاموش 
ولی در بطن خود غوغا نشستن
به غربت دوستان بر خاک سپردن 
ولی در دل امید به خانه بستن
به من هر دم نوای دل زند بانگ 
چه خوش باشد از این غمخانه رستن

چه دردی است در میان جمع بودن 
ولی درگوشه ای تنها نشستن
برای دیگران چون کوه بودن 
ولی در چشم خود آرام شکستن
به رسم دوستی دستی فشردن
ولی با هر سخن قلبی شکستن
به نزد عاشقان چون سنگ خاموش 
ولی در بطن خود غوغا نشستن

به غربت دوستان بر خاک سپردن 
ولی در دل امید به خانه بستن
به من هر دم نوای دل زند بانگ 
چه خوش باشد از این غمخانه رستن
چه دردی است در میان جمع بودن 
ولی درگوشه ای تنها نشستن
برای دیگران چون کوه بودن 
ولی در چشم خود آرام شکستن

چه دردی است در میان جمع بودن 
ولی درگوشه ای تنها نشستن