سکوت سرشار از ناگفته هاست...

سکوت سرشار از ناگفته هاست...

سکـــــــــــــــــــــوت...
سکوت سرشار از ناگفته هاست...

سکوت سرشار از ناگفته هاست...

سکـــــــــــــــــــــوت...

الله اعلم...سکوت...

 سلام... 

بخونین تا اخر تا یه چیزی بهتون بگم..

تهران امروز: زنی که از 129 زوج سالخورده نیازمند کلاهبرداری کرده بود سرانجام دستگیر شد.

کارآگاهان موقعی تلاش خود را برای دستگیری متهم آغاز کردند که زن و شوهر سالخورده‌ای به پلیس آگاهی رفته و شکایتی را به این مضمون طرح کردند: چند روز پیش زنی حدودا 50 ساله که خود را مامور بهزیستی معرفی می‌کرد به در‌منزلمان آمده و گفت شما در قرعه کشی ویژه بهزیستی برنده شده و باید 10 میلیون تومان پول به شما تعلق بگیرد.

این زن مدعی شد چند‌ی پیش مردی ثروتمند فوت شده و چون هیچ ورثه‌ای نداشته دادگاه اعلام کرده اموال آنها بین نیازمندان پخش شود. بهزیستی هم دست به قرعه کشی زده و نام شما به عنوان یکی از برندگان این قرعه‌کشی درآمده است. اما برای اینکه این پول حلال باشد و مشکل شرعی نداشته باشد شما باد 2 میلیون تومان از این پول را به عنوان خمس بپردازید.

این زن در ادامه از ما خواست با برداشتن مدارک شناسایی مان همراه وی به اداره بهزیستی برویم. ما هم سوار خودرو وی شده و همراه وی رفتیم. او ابتدا مارا به بانک برد و ما 2 میلیون تومان برای پول خمس از حسابم برداشتیم.وی در بین راه یکمرتبه از ما پرسید راستی شما عکستان را همراه خود آورده اید. چون ما عکس نداشتیم او ما را به یک عکاسی برد. در حالی که او منتظر جای پارک بود از ما خواست به سرعت به عکاسی رفته و عکس بگیریم.

این زن مدعی شد اگر امروز این کارها صورت نگیرد بهزیستی نام زوج دیگری را جایگزین ما خواهد کرد.ما هم به سرعت به عکاسی رفتیم اما وقتی عکس گرفته و از عکاسی خارج شدیم هر چه دنبال او گشتیم پیدایش نکردیم. ناامید به خانه آمده و موضوع را به یکی از همسایگان خود گفتیم و آن وقت بود که فهمیدیم سرمان کلاه رفته است و اصلا چنین جایزه‌ای وجود نداشته است.

در حالی که با تشکیل پرونده و چهره نگاری از متهم تلاش برای دستگیری وی آغاز شده بود طی روزهای آینده چند نفر دیگر هم به پلیس مراجعه کرده و اعلام کردند زنی میانسال با عنوان مامور بهزیستی پول آنها را به سرقت برده است. بررسی این پرونده‌ها نشان داد بیشتر مالباخته‌ها افراد سالخورده و تحت حمایت سازمان‌هایی مثل کمیته امداد و بهزیستی بوده‌اند و در تمامی موارد توسط یک کلاهبردار واحد فریب خورده‌اند.

یکی از شاکیان گفت مدتی قبل زنی به خانه مان آمد و گفت سازمان بهزیستی می‌خواهد به ما کمک کند. وی اعلام کرد تا چند دقیقه دیگر بازرس سازمان به خانه ما خواهد آمد و اگر ما را نیازمند تشخیص بدهد چند میلیون تومان به ما کمک خواهد کرد.

زن شیاد از ما خواست اگر پول یا طلایی داریم از چشم ماموران مخفی کنیم. وی سپس کیسه‌ای نخی را درآورده و گفت اگر طلاهای خود را داخل این کیسه بگذارید حتی اگر بازرسان اشعه هم داشته باشند نمی‌توانند آنرا پیدا کنند. ما هم پول‌ها و طلایمان را به وی داده و او آنها را داخل کیسه گذاشت. بعد هم کیسه را بین رختخواب پنهان کرد.

چند دقیقه بعد از خروج وی از خانه و نیامدن بازرس‌ها به سراغ کیسه رفتیم ولی وقتی در آن را باز کردیم متوجه شدیم هیچ خبری از پولها و طلاها نیست و داخلش تنها چند تکه سنگ است. 

میدونین چی جالب بود واسم؟ 

اینکه همه کسانی که طمع ده میلیون قرعه کشی رو کردن تحت پوشش کمیته امداد امام (قدس)یا بهزیستی بودن...جالب ترم اینکه همشون دومیلیون پول نقد تو حسابشون بوده.... 

جالبه ها... 

گاهی وقتا من که تحت پوشش هیچ ارگانیم نیستم واسه مبلغ خیلی کمتر از دومیلیون تومان گیر میکنم شدییییییییدا... 

الله اعلم...

مجرم کیه؟...سکوت...

سلام..تنها نشستمو فکر میکنم... 

 میپرسین به چی؟ 

به یه کلمه دیگه.... 

مجرم... 

اره مجرم کسی که جرمی وخطایی مرتکب شده وبالطبع باید تاوان جرم وخطای خودشو بده...ولی باین موضوعم فکر کردم که همه مجرمین بدست عدالت میفتن؟ 

یا شایدم... 

مجرم... 

 

 فردی است  که هیچ فرقی با سایر افراد ندارد و تنها تفاوتش در این است که توانسته‌اند او را دستگیر کنند... 

مراقب پاکیاتون باشین دوستان... 

سکوت سرشار از ناگفته هاست...

سکوت...سکوت...

سلام دوستان... 

رفتم شام بخورم تی وی روشن بود یه بنده خدایی داشت صحبت میکرد موضوع صحبتشم تفکیک جنسیتی بود. 

منکه کلا مشکل داشتم با حرفاش اخه یه جورایی قبل از اینکه به انسان بودن فکر کنه وبه اینکه رسد ادمی به جایی که بجز خدا نبیند به گناهکار بودن وامکان خطا و غیره حرف میزد... 

یعنی همه مردا به محض هم صحبت شدن با یه خانم به گناه فکر میکنن؟ 

جالب اینجا بود که کیگفت اونایی که سنشون بالاست بیشتر مرتکب گناه در این زمینه میشن. 

بخصوص میگفت 50ساله ها بیشتر تحت تاثیر جنس مخالف قرار میگیرن ههههههههه 

بگذریم.... 

این شعرو بخونین شاید تاثیرش بیشتر باشه... 

 

دلخوش از انیم که حج میرویم 

غافل از انیم که کج میرویم 

درکعبه به دیدار خدا میرویم 

او که همینجاست کجا میرویم؟ 

حج بخدا جز بدل پاک نیست 

شستن غم از دل غمناک نیست 

....................................... 

الان دیگه شروع میشه ولیمه دادنو... 

تجمع در باغ ویلاها و هتلها و خلاصه کج میرویم دیگه.... 

دوست دارم نظر شما رو هم بدونم شایدم من اشتباه کنم که بنظر خودم نمیکنم. 

............. 

سکوت سرشار از ناگفته هاست... 

 

عجب دنیای.......سکوت...

منی که نام می از کتاب میشستم 

 زمانه کاتب دکان می فروشم کرد 

........................................................................  

شراب تلخ میخواهم که مرد افکن بود زورش 

که یکدم من بیاسایم ز دنیا و شر و شورش 

........................................................................

.....................سکوت...

مولانا... 

 

تا کی گریزی از اجل در ارغوان و ارغنون
نک کش کشانت می برند انا الیه راجعون



 برکن قبا و پیرهن تسلیم شو اندر کفن
بیرون شو از باغ و چمن ساکن شو اندر خاک و خون

 ای کرده بر پاکان زنخ امروز بستندت زنخ
فرزند و اهل و خانه‌ات از خانه کردندت برون


 کو آن فضولی­های تو کو آن ملولی­های تو
کو آن نغولی­های تو در فعل و مکر ای ذوفنون

 این باغ من آن خان من این آن من آن آن من
ای هر منت هفتاد من اکنون کهی از تو فزون





زان سست بودن در وفا بیگانه بودن با خدا
زان ما جرا با انبیا کاین چون بود ای خواجه چون

امروز ضربت­ها خوری وز رفته حسرت­ها خوری
زان اعتقاد سرسری زان دین سست بی­سکون
هرگز شبی تا روز تو در توبه و در سوز تو
نابوده مهراندوز تو از خالق ریب­المنون
کو آن دم دولت زدن بر این و آن سبلت زدن
کو حمله­ها و مشت تو وان سرخ گشتن از جنون
کو صرفه و استیزه­ات بر نان و بر نان‌ریزه­ات
کو طوق و کو آویزه­ات ای در شکافی سرنگون
شد اسب و زین نقره­گین بر مرکب چوبین نشین
زین بر جنازه نه ببین دستان این دنیای دون
تا کی زنی بر خانه­ها تو قفل با دندانه­ها
تا چند چینی دانه­ها دام اجل کردت زبون

موج...سکوت...

منم ان موج بی ارام و سرکش که سرگردان به دریای غریبم 

مرادیگر رفیق وهمدمی نیست به شهر نابسامانی غریبم... 

 

با غرور وبا شتاب بر سینه ی نرم اب دیوانه میخزیدم 

در غایت خودخواهی در اندوه سیاهی جزخود نمیشنیدم 

خروشان و بسته چشم با کوله باری از خشم... 

میرفتم از خشم خود دنیا ویرانه سازم 

در دفتر زندگی از خود افسانه سازم 

اما ز بازیه زمان گمراه و غافل بودم 

در اوج پرواز هوای خواهش دل بودم 

در سر نبود اندیشه ای جز فکر ویرانگری 

غافل من از افسانه ی طوفان و ساحل بودم 

موجم ولی خاموش و خسته با دست خود در هم شکسته  

اری من ان کوه غرورم درمانده و ازپا نشسته  

پیچیده طوفان در وجودم شد پاره از هم تار و پودم 

در لحظه های واپسین پیک اجل امد مرا 

افتادم واز پا نشستم  

بیداد طوفان ان چنان بر سنگ ساحل زد مرا 

چون شیشه ای در هم شکستم 

گفتم بخود ای موج سرگردان که اخر  

بنگر به خود چه بودی و اکنون چه هستی؟ 

حاصل چه بود از ان غرور بی دلیلت؟

اخر بدست سخره ی ساحل شکستی...

من و تو...سکوت...

من و تو مثل دو تا خط می مونیم
 خط موازی 


که توی دفتر مشق اسیر شدیم
نرسیدیم به هم و آخرشم
تو همون دفتر کهنه پیر شدیم

بی هم و کنار هم روزا گذشت
دستای من نرسید به دست تو 


می دونیم که ما به هم نمی رسیم
مگه با شکست من شکست تو

ما به هم نمی رسیم آخر بازی همینه
آخر عشق دو تا خط موازی همینه

اگه من بشکنم و تو بی خیال
بگذری از من و تنهام بذاری 


اگه با تموم این خاطره ها
تو همین دفتر مشق جام بذاری

بعد اون دیگه نه من مال منه
نه تو تکیه گاه این شکسته ای 


بیا عاشق بمونیم کنار هم
نگو از این نرسیدن خسته ای

ما به هم نمی رسیم آخر بازی همینه
آخر عشق دو تا خط موازی همینه

بیا عاشق بمونیم کنار هم...

بگذار منتظر بمانند...سکوت...

می دانی؟
یک وقت هایی باید

رویِ یک تکه کاغذ بنویسی

تعطیل است
و بچسبانی پشتِ شیشه‌یِ افکارت


دراز بکشی

دست هایت را زیر سرت بگذاری

به آسمان خیره شوی

و بی خیال سوت بزنی

در دلت بخندی به تمام افکاری که

پشت شیشه‌یِ ذهنت صف کشیده اند

آن وقت با خودت بگویی:

بگذار منتظر بمانند... 
............................................

زنده یاد حسین پناهی

دوستت دارم...سکوت...

  

( د ) : داشتن تو ، حتی برای لحظه ای ، به تمام عمر بی کسی ام می ارزد . همچون دیوانه ای که لحظه ای داشتن را در تمام رویاهایش باور می کند 

( و ): وابسته ی تپش های قلب عاشقت هستم که به روح ساکن من حیات می بخشد  

.  

( س) : سرسپرده ی برق نگاه توام ، لحظه ای که مرا در آغوش گرمت میهمان کنی  

 

( ت ) : تک ستاره ی شبهای بی فانوسم شدی روزی که از خدا تکه ای نور طلب کردم  . 

 

( ت ) : تپش های قلبم در گرو عشق توست که در رگهای زندگیم جاریست .

 

( د ) : دوری از تو را باور ندارم ، حتی در رویا ، که من ذره ای از وجود عاشقت گشته ام .

 

( ا ) : آرام دل بیقرار و عاشقم در چشمان روشن تو موج می زند ، وقتی به دریای نا آرام اشکهایم می نگری .

 

( ر ) : راز مرگ دلتنگی هایم ، روزیست که دستان گرم تو پناه دستان سرد و بی نصیبم باشد .

 

( م ) : مهتاب می سوزد ، تا ابد ، در آتش عشقت . که درد را به جان خریده است در بازار عاشقی .

میترسم...سکوت...

دین را دوست دارم ولی از کشیشها میترسم...

عشق را دوست دارم ولی از زنها میترسم...

قانون را دوست دارم ولی از پاسبان میترسم...

من روز را دوست دارم ولی از روزگار میترسم...

بدون مطلب موندم...سکوت...

سلام دوستان حال همگی خوبه ؟

اقا من امروز نتونستم مطلب جدید پیدا کنم و بزارم تو وبلاگم واسه همینم خواستم بگم منو ببخشید فردا حتما جبران میشه...

قول میدم صد درصد

سکوت سرشار از ناگفته هاست...

دررررررررررررررررست شد...سکوت...

سلام دوستان... 

بسلامتی درست شد سیستمم... 

 

خداخیرش بده این ماکروسافتو اخه اگه میخواستم خرجش کنم کلی پول باید میدادم 

منم با اجازه صاحبان و گاهیم بی اجازه همه را دانلود کردم...هههههه 

الان میام یه سر به وبلاگ دوستان میزنمو جواب نظراتونم میدم... 

اینم انشای امروزم... 

نتیجه میگیریم که دیگه ناشکری نکنیمو نگیم نت نمیایمو اپ نمیکنیم چون سیستممون میترکه هههههه 

امیدوارم خودتون سالم باشین و سیستم هاتونم هرگز بروز سیستم من نیوفته... 

برم یه مطلبی شعری یه چیزی واستون اماده کنمو بزارم...بای 

سکوت سرشار از ناگفته هاست... 

ویندوزم ترکید...سکوت...

سلام دوستان... 

اقا من یه چیزی گفتم که دیگه مطلب نمیزارم 

 

ولی نمیدونم چرا سیستمم جدی گرفتو یهو قهر کرد 

 

ویندوزمو زد ترکوند ههههه 

 

الانم تا اینموقع شب ویندوز نصب فرمودم ولی گرافیکش نشد نصب کنم 

اخه سی دی میخوااااااد 

دانلودم نشد بکنم... 

خدا ببخشه منو اخه ناشکری کردمو به سیستمم دستور داد بترکه ههههههه 

 

 سکوت سرشار از ناگفته هاست... 

تابعد مراقب خوبیاتون باشین...

خسته شدم...سکوت

سلام... 

خسته شدم ازین همه دورویی 

تزویر و دورنگیها 

ظاهرشان خدایی 

باطنشان شیطانی 

.................................................................. 

به کجابرم شکایت که.......... از اپ کردنم خسته شدم 

سکوت سرشار از ناگفته هاست...

مرغ عشق...سکوت...

زیر این طاق کبود٬ یکی بود یکی نبود

مرغ عشقی خسته بود٬ که دلش شکسته بود.

اون اسیر یه قفس٬ شب و روزش بی نفس

همه ی آرزوهاش ٬ پر کشیدن بود و بس

تا یه روز یه شاپرک ٬ نگاشو گوشه ای دوخت

چشمش افتاد به قفس ٬ دل اون بدجوری سوخت.

زود پرید روی درخت ٬ تو قفس سرک کشید

تو چشم مرغ اسیر٬ غم دلتنگی رو دید

دیگه طاقت نیاوورد٬ رفت توقفس نشست

تا که از حرفهای مرغ٬ شاپرک دلش شکست

شاپرک گفت که بیا٬ تا با هم پر بکشیم

بریم تا اوون بالاها ٬ سوار ابرها بشیم

یدفه مرغ اسیر نگاهش بهاری شد

بارون از برق چشماش ٬ روی گونش جاری شد

شاپرک دلش شکست وقتی اشک اونو دید

با خودش یه عهدی کرد ٬ نفس سردی کشید

دیگه بعد از اون قفس رنگ تنهایی نداشت

توی دوستی شاپرک ٬ ذره ای کم نمیذاشت

تا یه روز یه بادسرد ٬ میون قفس وزید

آسمون سرخ آبی شد ٬ سوز برف از راه رسید

شاپرک یخ زد و یخ ٬ مرد و موندگار نشد

چشماشو رو هم گذاشت٬خوابید و بیدار نشد

مرغ عشق شاپرک رو ٬ به دست خدا سپرد 

 
نگاهش به آسمون تاکه دق کردش ومرد

عججججججججججججججججب...سکوت...

به یه نتیجه ای رسیدم که اگه موهام بلند باشه و ریش نداشته باشمو جوون باشم صدر درصد از نظر قاضی دروغگو و مجرم هستم.... 

ولی به کی بگم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ 

الهم کن لولیک الفرج 

.............................

مرگ من روزی فرا خواهد رسید

مرگ من روزی فرا خواهد رسید 

در بهاری روشن از امواج نوردر زمستانی غبار آلود و دور
یا خزانی خالی از فریاد و شور
مرگ من روزی فرا خواهد رسید
روزی از این تلخ و شیرین روزها
روز پوچی همچو روزان دگر
سایه ای ز امروزها،دیروزها
دیدگانم همچو دالانهای تار
گونه هایم همچو مرمر های سرد
ناگهان خوابی مرا خواهد ربود
من تهی خواهم شد از فریاد درد
می خزند آرام روی دفترم
دستهایم فارغ از افسون شعر
یاد می آرم که در دستان من
روزگاری شعله میزد خون شعر
خاک می خواند مرا هر دم به خویش
می رسند از ره که در خاکم نهند
آه شاید عاشقانم نیمه شب
گل به روی گور غمناکم نهند
بعد من ناگه به یک سو می روند
پرده های تیره دنیای من
چشمهای ناشناسی می خزند
روی کاغذها و دفترهای من
در اتاق کوچکم پا می نهد
بعد من با یاد من بیگانه ای
در بر آینه می ماند به جای
تار مویی نقش دستی شانه ای
می رهم از خویش و میمانم ز خویش
هرچه بر جا مانده ویران می شود
روح من چون بادبان قایقی
در افقها دور و پنهان می شود
می شتابد از پی هم بی شکیب
روز ها و هفته ها و ماه ها
چشم تو در انتظار نامه ای
خیره می ماند به چشم راه ها
لیک دیگر پیکر سرد مرا
می فشارد خاک دامنگیر خاک
بی تو دور از ضربه های قلب تو
قلب من می پوسد آنجا زیر خاک
بعد ها نام مرا باران و باد
نرم میشویند از رخسار سنگ
گور من گمنام می ماند به راه
فارغ از افسانه های نام و ننگ

فال حضرت حافظ...سکوت...

 سلام دوستان... 

 

فک نکنم خیلیاتون بیدار باشین الان.. 

اخه ساعت سه چهل و دو دقیقه بامداد هستش.. 

البته ساعت وبلاگم بهم ریخته ها نگین دروغ میگم! 

امشب دلم از همه کس و همه جا گرفته بود فالی از حضرت حافظ خواستم که گفتم بد نیست 

 شما هم بخونیدش... 

 

شاید فال خیلی از ادما باشه ...

 

............................................ 

برای کسی کاری کرده اید اما از شما قدر شناسی نشده است واین شما را دلگیر کرده است. 

 

 ناراحت نباشید که اگر کاری برای رضای خداکرده اید و او هم جواب میدهد... 

 

 ...........................................

 

سوختم اتش گرفتم از رفیق و نارفیق... 

........ 

 

فقط حضرت حافظ اگه گفته بود کسانی و کارهایی دقیقا درست گفته بود دیگه ها... 

 

خب دیگه رسم روزگار این شده منکه هر چی خوبی کردم مثه مار حلقه شد دور گردنمو خواست خفم کنه... 

 

پناه میبرم به خدای رحمان و رحیم... 

دوستت دارم...سکوت...

دوستت دارم هدیه ایست که هر قلبی فهم گرفتنش را ندارد! قیمتی دارد که هر کسی توان پرداختش را ندارد! جمله ی کوتاهیست که هر کسی لیاقت شنیدنش را ندارد!!!!

مــاه مـن...سکوت...

مـــاه مـن غــصه نـخور زنـدگی جــذر و ‌مـد داره
دنــــیامـون یـــه عـــــالمه، آدم خــوب و بـد داره

ماهِ‌ُ من غصه نخور همه کـه دشـمن نمی شن
هــــمه کـه پــــر ترک مــث تـو و مــن نمی شن

مــاه مــن غــصه نـخور مــــثل مــــاها فـــــراوونه
خیلی کم پیدا می‌شه کسـی رو حرفش بمونه

مــاه مـن غــصه نـخور، گــــریه پــــــــناه آدماس
تـــر و تــــازه مـوندن گـل،‌ مال اشک شـبنماس

مــاه مـن غـصه نخور، زندگی خوب داره‌و زشت
خـــدا رو چه دیدی شاید فردامون باشه بهشت

مـــاه مـن غـصه نـخور، پــنجره‌مون بــازه هــنوز
بـــاغـچه‌مون غــرق گـلای عــاشق نــازه هــنوز

ماه من غـصه نخور،باز داره فصل سیب می‌شه
می‌دونم گــاهی آدم،‌ تو وطـنش غریب می‌شه

مــاه مـن غـصه نـخور،‌ مـــاها کــه تب نمی‌کنن
مــاها کـــــه از آدمـــــــا کــمک طـــلب نمی‌کنن

مــاه مـن غـصه نـخور،‌ شــمدونـــیا صــورتی ان
دلایــی کــه بشـکنن چون عـاشقن قـیمتی ان

ماه من غصه نخور، سبک می‌شی بـارون بیاد
تــوی عــاشقی بــاید نترســید از کـــم و زیــــاد

مـاه مـن غـصه نـخور، خـــاطره‌ هـــامون کودکن
تــوی ایـن قـــــصه دلا یـه وقـــــتایی عـروســکن

مــاه مــن غـصه نـخور،‌ بـازی زمین خوردن داره
کــــار دنـــــــیا هــــمینه،‌ تـــــولد و مــــردن داره

مــاه مـن غـصه نـخور، تــاب بـــازی افتادن داره
زنـــدگی شــکستن و دوبــــاره دل دادن داره

مــاه مـن غـصه نـخور، گــــلا مـــیان عــیادتت
بـــه نــتیجه مـــی‌رسه آخــــــر یـه روز عــبادتت

مـاه مـن غـصه نـخور، خــیلیا تـــنهان مـث تـــو
خــیلیا بـا زخـمای عـاشـقی آشنان، مـث تـــو

مـاه مـن غـصه نـخور، زنــدگی بی‌غم نمی‌شه
اونی کـه غـــصه نداشــته بـاشـه، آدم نمی‌شه

مـاه مـن غـصه نخور، حـــــافظ واست وا می‌کنم
شـــعراشـو می‌خـونـم و تــــو رو مـــداوا می‌کنم

مـاه مـن غـصه نـخور، دنــــــــیا رو بسپار به خدا
هـــردومون دعـــــا کنیم، تــو هم جـدا، منم جدا

دوخط موازی ...سکوت...

سرکلاس دو خط سیاه موازی روی تخته کشید!! خط اولی به دومی گفت ما می توانیم زندگی خوبی داشته باشیم ..!! دومی قلبش تپید و لرزان گفت : بهترین زندگی!!! در همان زمان معلم بلند فریاد زد : " دو خط موازی هیچگاه به هم نمی رسند" و بچه ها هم تکرار کردند: ....دو خط موازی هیچگاه به هم نمی رسند مگر آنکه یکی از آن دو برای رسیدن به دیگری خود را بشکند !!عشق تنها برای یک بار می اید و برای تمام عمرش می اید عشق همان بود که به تو ورزیدم  حقیقتا همان یک بار و از بس بدان اویختم تا همیشه همه ی زندگی ام با ان پیش خواهد رفت پس تا همیشه عاشقت می مانم

تشنه یه روز سیراب می شه...سکوت...

عاشق کسی باش که لایق عشقت باشد نه تشنه عشقت!چون تشنه یه روز سیراب میشه 

 

.......................................................... 

سکوت...

ای خدا...سکوت...

ای خدا ای برتر از اندیشه ها

ای عیان در شاخه ها و ریشه ها

 ای همه عالم پر از آوای تو

وی بیانم عاجز از معنای تو

عقل ما را عشق تو دیوانه کرد

جان ما را باده ات میخانه کرد

آسمان ها در خط پرگار تست

نقش گل ها پرده پرده کار تست

رنگ ها زد نقش تو بر کهکشان

 آسمانها از تو شد اخترنشان

اختران گلهای باغ آسمان

کهکشان ها چلچراغ آسمان

زهره یک سو سوی دیگر مشتری

دیده ها حیران بین مینا گری

ای همه اندیشه ها حیران تو

پای هر پرگار سرگردان تو

آستانت سجده گاه سروران

طفل ابجد خوان تو پیغمبران

مرغکان از بهر تو عاشق وشند

اختران از عشق تو در آتشند

در پر پروازها پرواز تست

در گلوی بلبلان آواز تست

ای تمام سجده ها بر خاک تو

اختران سرگشته ی افلاک تو

خامه ی لطف تو در گلخانه ها

 نقش ها زد بر پر پروانه ها

ای همه زیبا ی زیبا آفرین

من که باشم تا بگویم آفرین

از ازل چشم جهان سوی تو بود

 آفرینش آفرین گوی تو بود

عشق یک فریب بزرگ و قوی است...سکوت...

عشق یک جوشش کور است و پیوندی از سر نابینایی

دوست داشتن پیوندی خود آگاه و از روی بصیرت روشن و زلال

عشق بیشتر از غریزه آب می خورد و هرچه از غریزه سر زند بی ارزش است
دوست داشتن از روح طلوع می کند و تا هرجا که روح ارتفاع دارد همگام با آن اوج می گیرد

عشق با شناسنامه بی ارتباط نیست، و گذر فصل ها و عبور سال ها بر آن اثر می گذارد
دوست داشتن در ورای سن و زمان و مزاج زندگی می کند

عشق طوفانی و متلاطم است
دوست داشتن آرام و استوار و پر وقار وسرشار از نجابت

عشق یک فریب بزرگ و قوی است
دوست داشتن یک صداقت راستین و صمیمی، بی انتها و مطلق

حرفی برای گفتن ...سکوت...

یک کاغذ سفید را هر چقدر هم که سفید باشد  

 

کسی قاب نمی گیرد ، 

 

برای ماندگاری باید حرفی برای گفتن داشت...

باتو می ارزد...سکوت...

سوختن با تو به پروانه شدن می ارزد
 

عشق این بار به دیوانه شدن می ارزد 


گر چه خاکسترم و هم سفر باد ولی... 


جستجوی تو به بی خانه شدن می ارزد

انتظارت می کشم...سکوت...

گر نیایی تا قیامت انتظارت می کشم... 

 
منت عشق از نگاه پر شرارت می کشم... 


ناز چندین ساله ی چشم خمارت می کشم... 

 
تا نفس باقیست اینجا انتظارت می کشم... 

 

......................................................................... 

سکوت...

قلبت مال یک نفر ...سکوت...

به همه لبخند بزن اما با یک نفر بخند ، همه را دوست داشته باش اما به یک نفر عشق بورز ، در قلب همه باش اما قلبت مال یک نفر باشه !

همیشه ، همیشه خواستم...سکوت...

همیشه ، همیشه خواستم
که همیشه با تو باشم
پاک نشم از روى شیشه
مثل یک قصه تموم شم
همیشه ، همیشه خواستم
که تو عاشقم بمونى
تن ِ من یه برگى تشنه
تو مثل شبنم بمونى
همیشه ، همیشه خواستم
توى آغوش تو باشم
از دورى ز تو نترسم
توى فکر اون نباشم
همیشه ، همیشه خواستم
اما تو هرگز نخواستى
جنس اشکامو رو گونه ام
تو ندیدى ، نشناختى
نمى خوام ، هرگز نخواستم
بین ما فاصله باشه
یادگارى از من و ما
تنها یه ترانه باشه
نمى خوام ، هرگز نخواستم
لحظه اى از تو جدا شم
مثل فصلى که تموم شد
واسه تو خاطره باشم
همیشه ، همیشه خواستم
توى آغوش تو باشم
از دورى ز تو نترسم
توى فکر اون نباشم
همیشه ، همیشه خواستم
اما تو هرگز نخواستى
جنس اشکامو رو گونه ام
تو ندیدى ، نشناختى
همیشه ، همیشه خواستم
واسه تو خواستنى باشم
اگه موندى پات بمونم
هر جا رفتى همسفر شم
همیشه ، همیشه خواستم
فردامو با تو ببینم
واسه تو ، تو بستر شب
من ستاره ها بچینم