سکوت سرشار از ناگفته هاست...

سکوت سرشار از ناگفته هاست...

سکـــــــــــــــــــــوت...
سکوت سرشار از ناگفته هاست...

سکوت سرشار از ناگفته هاست...

سکـــــــــــــــــــــوت...

مرغ عشق...سکوت...

زیر این طاق کبود٬ یکی بود یکی نبود

مرغ عشقی خسته بود٬ که دلش شکسته بود.

اون اسیر یه قفس٬ شب و روزش بی نفس

همه ی آرزوهاش ٬ پر کشیدن بود و بس

تا یه روز یه شاپرک ٬ نگاشو گوشه ای دوخت

چشمش افتاد به قفس ٬ دل اون بدجوری سوخت.

زود پرید روی درخت ٬ تو قفس سرک کشید

تو چشم مرغ اسیر٬ غم دلتنگی رو دید

دیگه طاقت نیاوورد٬ رفت توقفس نشست

تا که از حرفهای مرغ٬ شاپرک دلش شکست

شاپرک گفت که بیا٬ تا با هم پر بکشیم

بریم تا اوون بالاها ٬ سوار ابرها بشیم

یدفه مرغ اسیر نگاهش بهاری شد

بارون از برق چشماش ٬ روی گونش جاری شد

شاپرک دلش شکست وقتی اشک اونو دید

با خودش یه عهدی کرد ٬ نفس سردی کشید

دیگه بعد از اون قفس رنگ تنهایی نداشت

توی دوستی شاپرک ٬ ذره ای کم نمیذاشت

تا یه روز یه بادسرد ٬ میون قفس وزید

آسمون سرخ آبی شد ٬ سوز برف از راه رسید

شاپرک یخ زد و یخ ٬ مرد و موندگار نشد

چشماشو رو هم گذاشت٬خوابید و بیدار نشد

مرغ عشق شاپرک رو ٬ به دست خدا سپرد 

 
نگاهش به آسمون تاکه دق کردش ومرد

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد