سکوت سرشار از ناگفته هاست...

سکوت سرشار از ناگفته هاست...

سکـــــــــــــــــــــوت...
سکوت سرشار از ناگفته هاست...

سکوت سرشار از ناگفته هاست...

سکـــــــــــــــــــــوت...

سکوت...

همیشه باید کسی باشد

که معنی سه نقطه‌های انتهای جمله‌هایت را بفهمد
همیشه باید کسی باشد
تا بغض‌هایت را قبل از لرزیدن چانه‌ات بفهمد
باید کسی باشد
... ... که وقتی صدایت لرزید بفهمد
که اگر سکوت کردی، بفهمد
کسی باشد
که اگر بهانه‌گیر شدی بفهمد
کسی باشد
که اگر سردرد را بهانه آوردی برای رفتن و نبودن
بفهمد به توجهش احتیاج داری
بفهمد که درد داری
که زندگی درد دارد
که دلگیری
بفهمد که دلت برای چیزهای کوچکش تنگ شده است
بفهمد که دلت برای قدم زدن زیرِ باران
برایِ بوسیدنش
برایِ یک آغوشِ گرم تنگ شده است
همیشه باید کسی باشد
همیشه

سکوت...

می بینی...؟!

کلماتم نیز کم اوردند

همین روزهاست که 

من و این حرفها با هم

دفن شویم زیر آوارِ نبودنــــت.... 

.................................................. 

دلــت که غم دارد

من بغض می کنم و

آسمان می بارد....

آخ! نازنینِ من

دردهایـــت، برای من

تــــو تنها، بخند...بخند...بخند.... 

.............................................. 

تــــو که میدانی دلم

طاقت ندارد نا مهربانی اتـــ را

پس اخم نکن

نمی خندی اگر .... 

....................................

سکوت...

اگر پرندگان پرواز را فراموش کنند

اگر ابرها گریستن را فراموش کنند

اگرقلب ها عاطفه را فراموش کنند

نگاه من نگاه تو را فراموش نخواهد کرد

 ...................................................... 

زیبا ترین گل با اولین باد پاییزی پرپر شد . با وفا ترین دوست به مرور زمان بی وفا شد . این پرپر شد ن از گل نیست از طبیعت است و این بی وفایی از دوست نیست از روزگار است  

.......................................................... 

من تمنا کردم که تو با من باشی...
 تو به من گفتی هرگز ، هرگز پاسخی سخت و درشت
و مرا غصه ی این هرگز کشت 

....................................................................... 

تو نیستی  اما هنوز هم تمام وجودم تو را تمنا میکند. تیک تاک ساعت حکایت از رفتنت دارد وسکوت سنگینم حکایت از نبودنت. تو نیستی اما هنوز نگاه خسته ام در جستجوی چشمان رؤیایی توست.

...................................................................................

آغاز گر راه قشنگی بودیم ٫ جاده ای ساخته بودیم همه عشق ٫ کلبه ای از دوستی و دلی پر ز وفا ٫ که به ارزش یک بوسه کفایت می کرد ......

باور عشق تو هرگز ز سرم بیرون نیست و همیشه همه جا نام تو را می خواندم  ولی آن روز ٫ شعله بی وفایی تو  کلبه ام آتش زد همان روز گریستم به هوایت ٫ تو نبودی خواستم بکنم از تو شکایت باز هم تو نبودی ......... 

.......................................................................................... 

آخر دل مارا تو فنا کردی و رفتی

بیهوده مرا چشم براه کردی و رفتی

آن کاخ امیدی که بنا کردم از عشقت

خاکستری از آن تو بپا کردی و رفتی 

..................................................................... 

...سکوت...


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org

کاش می شد که کسی می آمد

این دل خسته ی ما را می برد

چشم ما را می شست

راز لبخند به لب می آموخت



کاش می شد دل دیوار پر از پنجره بود

و قفس ها همه خالی بودند

آسمان آبی بود

و نسیمی روی آرامش اندیشه ی ما می رقصید



کاش می شد که غم و دلتنگی

راه این خانه ی ما گم می کرد

و دل از هر چه سیاهی ست رها می کردیم

و سکوت جای خود را به هم آوائی ما می بخشید

و کمی مهربان تر بودیم



کاش می شد دشنام، جای خود را به سلامی می داد

گل لبخند به مهمانی لب می بردیم

بذر امید به دشت دل هم

کسی از جنس محبت غزلی را می خواند

و به یلدای زمستانی و تنهائی هم

یک بغل عاطفه گرم به مهمانی دل می بردیم

کاش می فهمیدیم

قدر این لحظه که در دوری هم می راندیم



کاش می دانستیم راز این رود حیات

که به سرچشمه نمی گردد باز

کاش می شد مزه خوبی را

می چشاندیم به کام دلمان



کاش ما تجربه ای می کردیم

شستن اشک از چشم

بردن غم از دل

همدلی کردن را



کاش می شد که کسی می آمد

باور تیره ی ما را می شست

و به ما می فهماند

دل ما منزل تاریکی نیست

اخم بر چهره بسی نازیباست

بهترین واژه همان لبخند است

که ز لبهای همه دور شده ست



کاش می شد که به انگشت نخی می بستیم

تا فراموش نگردد که هنوز انسانیم!!!

قبل از آنی که کسی سر برسد

ما نگاهی به دل خسته ی خود می کردیم

شاید این قفل به دست خود ما باز شود

پیش از آنی که به پیمانه ی دل باده کنند

همگی زنگ پیمانه ی دل می شستیم



کاش در باور هر روزه مان

جای تردید نمایان می شد

و سوالی که چرا سنگ شدیم

و چرا خاطر دریایی مان خشکیده ست؟

کاش می شد که شعار

جای خود را به شعوری می داد

تا چراغی گردد دست اندیشه مان



کاش می شد که کمی آینه پیدا می شد

تا ببینیم در آن صورت خسته این انسان را

شبح تار امانت داران



کاش پیدا می شد

دست گرمی که تکانی بدهد

تا که بیدار شود، خاطر آن پیمان

و کسی می آمد و به ما می فهماند

از خدا دور شدیم ..

...سکوت...

منم زیبا....که زیبا بنده ام را دوست میدارم

تو بگشا گوش دل پروردگارت با تو میگوید

ترا در بیکران دنیای تنهایان

رهایت من نخواهم کرد

رها کن غیر من را آشتی کن با خدای خود

تو غیر از من چه میجویی؟

تو با هر کس به غیر از من چه میگویی؟

تو راه بندگی طی کن عزیز من، خدایی خوب میدانم

تو دعوت کن مرا با خود به اشکی، یا خدایی میهمانم کن

که من چشمان اشک آلوده ات را دوست میدارم

طلب کن خالق خود را، بجو ما را تو خواهی یافت

که عاشق میشوی بر ما و عاشق میشوم بر تو که

وصل عاشق و معشوق هم، آهسته میگویم، خدایی عالمی دارد

تویی زیباتر از خورشید زیبایم، تویی والاترین مهمان دنیایم

که دنیا بی تو چیزی چون تورا کم داشت

وقتی تو را من آفریدم بر خودم احسنت میگفتم

مگر آیا کسی هم با خدایش قهر میگردد؟

هزاران توبه ات را گرچه بشکستی؛ ببینم من تورا از درگهم راندم؟

که میترساندت از من؟ رها کن آن خدای دور؟!

آن نامهربان معبود. آن مخلوق خود را

این منم پروردگار مهربانت.خالقت. اینک صدایم کن مرا. با قطره ی اشکی

به پیش آور دو دست خالی خود را. با زبان بسته ات کاری ندارم

لیک غوغای دل بشکسته ات را من شنیدم

غریب این زمین خاکی ام. آیا عزیزم حاجتی داری؟

بگو جز من کس دیگر نمیفهمد. به نجوایی صدایم کن. بدان آغوش من باز است

قسم بر عاشقان پاک با ایمان

قسم بر اسبهای خسته در میدان

تو را در بهترین اوقات آوردم

قسم بر عصر روشن، تکیه کن بر من

قسم بر روز، هنگامی که عالم را بگیرد نور

قسم بر اختران روشن اما دور، رهایت من نخواهم کرد

برای درک آغوشم، شروع کن، یک قدم با تو

تمام گامهای مانده اش با من

تو بگشا گوش دل پروردگارت با تو میگوید
ترا در بیکران دنیای تنهایان. رهایت من نخواهم کرد  

سهراب سپهری

...سکوت...

دلم می سوزد

صفورایی که پای در تاریکی می سوزاند

از فراز هزاران راه آسمانی

خورشیدرا نادیده می پندارد

 

افسوس

 

کهکشان شیری آسمان

 مامن هزاران مرد تیر خورده

روحشان را به آسمان ارزانی نموده اند

 ظلمت دربار کریمان را

تا به سلاخ گاه بکشانند

 

صفورای قصه های تنهایی

سینه اش را عریان میکند

تا شرم بر دیدگان نشاند

.

.

.

صفورا تنهاست

گمشده ایست

 برای نجاتش

آرزو باید داشت

از فراز سومین قدم به خدا خواهم سپردش

رمز رهایی اش را میدانم

آنگاه خواهد دانست

پنجمین قدم مامن بخشایش است

و به جبران مافاتش

 هشتمن ابزار را به او خواهم داد

تا در مراقبه ی یازدهم

پیشانی عجز را به دوازده من تقدیم دارد

او پیشگام رهایی خواهد بود

من این را بارها دیده ام 

ازوبلاگ:علی مختاری

...سکوت...

افسانه ها را رها کن

دوری و دوستی کدام است؟؟

فاصله هایند که عشق را می بلعند …

من اگر نباشم……..

دیگری جایم را پر میکند!!

به همین سادگی.!!!********میان دست من و تو هزار فرسنگ است

غریب مانده دلم بی وفا دلم تنگ است

سراغ چشم ترم را چرا نمی گیری

مگر جنس دل نازک تو از سنگ است.......

...سکوت...

سلام...با عرض معذرت از همه دوستانی اومدن تو وبلاگم ولی نتونستم برم خدمتشون... 

اخه یه مدت نبودم... 

چراش بماند ولی ازتون میخوام که منو ببخشید لطفا... 

دوستون دارم... 

سکــــــــــــــــــــــــوت سرشاراز ناگفته هاست...

...سکوت...

سلام دوستان... 

منو ببخشید که کمتر اپ کردم تو این مدت... 

عروسیه داداشم بود بعدشم مسافرت وزیارت و... 

امیدوارم هرکی هر ارزویی داره همین امشب اسباب براورده شدنش مهیا بشه... 

دوستون دارم... 

از همه اونایی که به وبلاگم اومدن بخصوص کسانی که با نظراتشون خوشحالم کردن تشکر میکنم... 

بازم میگم که دوستون دارم...می بوسمتون...

...سکوت...

امشب پدر ومادرم پرواز داشتند واسه مشهد... 

نمیدونم چرا قسمت من نشد برم پابوس امام رضا... 

دوست دارم صدات کنم، تو هم منو نگاه کنی

من تورونگات کنم، تو هم منو صدا کنی

قربون صفات برم، از راه دوری اومدم

جای دوری نمیره، اگه منو نگاه کنی

دل من زندونیه، تویی که تنها میتونی

این قفس رو وا کنی، پرنده رو رها کنی

میشه کنج حرمت، گوشه قلب من باشه

میشه قلب منو مثل گنبدت طلا کنی

تو غریبی ومنم غریبم اما چی میشه

دل این غریبه رو با خودت آشنا کنی

دوست دارم تو ایوون آیینت از صبح تا غروب

من باهات صفا کنم، تو هم منو دوا کنی

دلمو گره زدم به پنجرت دارم میرم

دوست دارم تا برمی گردم گره ها رو وا کنی

دوست دارم از حالا تا صبح محشرهمه شب

من رضا رضا بگم، تو هم منو رضا کنی

...سکوت...

جایی نرو… نرو از پیش من

تو نباشی دلم پُر خون میشه من

جایی نرو… منو تنها نذار

من بیچاره رو…نرو اینجا نذار

تو نباشی به کی؟ بگم عاشق شدم…

بی تو دل می بُرم… بخدا از خودم

تو نباشی به کی؟ دیگه تکیه کنم…

دیگه رو شونه های کی؟ گریه کنم…

این دنیا رو نمیخوامو ….

نمیخوام زنده بمونم،

عشق من!

اون لحظه که تو می ری…

میرم از این دنیا میدونم

عشق من!

...سکوت...

سلام... 

دوستان میشه منو راهنمایی کنین؟؟؟ 

اخه نظرات وبلاگم کم شده... 

بزرگواری کنین بهم بگین کجای کارم اشکال داره؟؟؟؟ 

فدای شما 

سکوت سرشار از ناگفته هاست... 

...سکوت...

زندگــی آرام اســت

مثل آرامش یک خواب بلند

زندگـــی شیریـــن است

مثل شیرینی یک روز قشنگ

زندگـــی رویایـــی است

مثل رویـای ِ یکی کودک ناز

زندگـــی زیبایـــی است

مثل زیبایی یک غنچه ی باز

زندگی تک تک این ساعت هاست

زندگی چرخش این عقربه هاست

زندگــی راز دل مــادرم است

زندگی پینه ی دست پدر است

زندگی مثل زمان در گذر است ...

...سکوت...

وقتی که دیگر نبود

من به بودنش نیازمند شدم.

وقتی که دیگر رفت

من به انتظار آمدنش نشستم.

وقتی که دیگر نمی توانست مرا دوست بدارد

من او را دوست داشتم.

وقتی او تمام کرد

من شروع کردم.

وقتی او تمام شد

من آغاز شدم.

و چه سخت است.

تنها متولد شدن

مثل تنها زندگی کردن است،

مثل تنها مردن !

«دکتر علی شریعتی»

...سکوت...

گر نیمه شبی مست در آغوش من افتد

 چندان به لبش بوسه زنم کزسخن افتد

یک بار مگر گوشه چشمش به من افتد صد بار به پیش قدمش جان بسپارم

سکوت...


گل من، ستاره ی من، تو صفای ماهتابی

نفسی، حیات بخشی، تو شعاع آفتابی

 

به لبت قسم که رنگی چو گل شراب دا–به سپهر سینه ی تو که دو ماهتاب دارد

به تنت قسم که نوری چو بلور ناب دارد –

 

به پرند شانه هایت که به برگ یاس ماند –

رد

 

به نگاه پر شکوهت که از آن ستاره ریزد –

به دو چشم تو که اعجاز دو آفتاب دارد –

 

ز فراق خانه سوزت، غم سینه سوز دارم

گل من! قسم به عشقت که نه شب نه روز دارم

 

به بلند زلفکانت که به آبشار ماند –

به سیاه چشمکانت که به شام تار ماند –

 

به دهان عطر خیزت که به خنده جان فزاید –

به گل لطیف رویت که به نوبهار ماند –

 

به غمت که روزگاری به دلم نشاط داده –

به فریب عهد سست که به روزگار ماند –

 

به تو ای فرشته ی من، گل من، ترانه ی من!

که جدائی از تو باشد غم جاودانه ی من

 

به شعاع سینه ی تو که ز پیرهن دمیده -

به شکوه گیسوانت که به شانه ها رسیده –

 

به دلم، که تا تو رفتی همه شب غریب مانده –

به شبان کام بخشت که دلم به خواب دیده –

 

به نگاه انتظاری که به چشم من نشسته –

به ستاره های اشکی که به روی من چکیده –

 

به لبت که با دو بوسه به لبم نگین نشانده

به صدای چون پرندت که دو گوش من شنیده –

 

به غمت، غم عزیزت، غم مهربان و گرمت –

که به کوچه کوچه رگ های دلم چو خون دویده –

 

چو تو در برم نباشی، غم بیشمار دارم

تو بدان، که با غم تو، غم روزگار دارم

 

به شبی که تکیه دادی سر خود به شانه ی من –

به دمی که پا نهادی به فضای خانه ی من –

 

اگرم بهانه ای هست برای زندگانی

گل من قسم به مویت، توئی آن بهانه ی من

 

به دو میوه ای که روئیده به باغ سینه ی تو –

به غم فراق، یعنی غم بیکرانه ی من

 

به نگاه دلپذیرت به لبان بی نظیرت –

که صفا گرفته از آن غزل و ترانه ی من –

 

به دو گونه ی لطیفت، به دو چشم اشکریزم –

که به راه عاشقی ها، ز بلا نمی گریزم

 

به شکوه پیکر تو که از آن جلال خیزد –

به دل غم آشیانم که از آن ملال خیزد –

 

به شمیم گیسوانت که از آن بهار روید –

به نگاه تو که از آن، همه شور و حال خیزد –

 

به لبان مخملینت که چو بر لبم بساید –

ز پیام بوسه هایش هوس وصال خیزد

 

به کلام دلربایت که از آن کمال بارد –

به چراغ گونه هایت که از آن جمال خیزد –

 

به پیام دست هایت که به گردنم چو پیچد –

ز دل پر از ملالم غم ماه و سال خیزد –

 

به شراب بوسه هایت که از آن همیشه مستم

گل من! تو را نه اکنون، همه عمر می پرستم

                                                          مهدی سهیلی

سکوت...

می دونم نمی شه اما کاش می موندی نازنین!

نگاه کن توی چشامو التماسم رو ببین

عشق اون لحظه رو دارم که کنارم می شینی

کاشکی توی زندگیت رنگ عذابو نبینی

نگاه کن زندگیمو ببین رسیدم به کجا؟!

که واسه داشتن تو شبا می شینم به دعا

نیمه ی گمشدمی کاشکی کنارم بمونی

خودتو عذاب نده می فهممت، نمی تونی!

پیدا کردم تو رو اما از کجا؟؟؟ نمی دونم!

من می خوام بمونی اما تو میگی نمی تونم!

تو رو پیدا کردم از تو رؤیاهام اما چه دیر!

خدا جون امیدمو از دل عاشقم نگیر

تو رسیدی و شدی تموم آرزوی من

تو شدی دلیل زندگی و جستجوی من

حالا که می بینی عاشقت شدم می خوای بری

می گی تو دنیای من خیلی باشی یه عابری

عشق تو حک شده رو قلب من اما تو برو

همیشه مال منی بدون که دارمت تو رو

...سکوت...

روی هر شانه سری وقت وداع می گرید
سر من وقت وداع گوشه ی دیوار گریست...

...سکوت...

سلام دوستان عزیزم... 

شاید دیگه به این زودیا اپ نکنم... 

میپرسین چرا؟؟؟ 

میگم واسه اینکه هرچی اپ میکنم نظری نمیدین... 

میاین میخونین ومیرین.. 

البته همینم از سرم زیاده ولی منم واسه تنهاییام میام اینجا... 

اگه اینجام تنها باشم مجبورم نیام ... 

منو ببخشید .... 

سکــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــوت سرشار از ناگفته هاست... 

دوستون دارم...

...سکوت...

امروز وقتی دلتنگ لحظه های نبودنت ، بودم وقتی لبریز شده بودم از نبودنهای بی دلیل این روزها تمام هستیت را درون سه نقطه های همیشگی ات جای دادی و به سویم نشانه رفتی بی آنکه بدانی... من این روزها ... هیچ نمی فهمم از سه نقطه ها و سکوت و بی صداییت بی آنکه بدانی من بودنم را در همان نگاه اول و همان سلام اول متوقف کرده ام آخر تمام بودنت میان یک سلام و خداحافظ جای گرفته است پس من به همان سلام بسنده می کنم تا هیچ گاه پایانی در کار نباشد براستی ... ما چه ساده به هم پیوند زدیم ثانیه هامان را ... به سادگی من ناباورانه به باور بودنت رسیده ام ... تو باور لحظه های من شده ای ... وقتی تمام بودنم را مال خود می کنی دیوانه می شوم

...سکوت...

میگن هیچ عشقی تو دنیا ، مثله عشقه اولین نیست
میگذره یه عمری اما ، از خیالت رفتنی نیست
داغه عشقه هیچکی مثله ، اونکه پس میزنتت نیست
چقده تنهاشی وقتی ، هیچکسی هم قدمت نیست

میگن هیچ عشقی تو دنیا ، مثله عشقه اولین نیست
میگذره یه عمری اما ، از خیالت رفتنی نیست
داغه عشقه هیچکی مثله ، اونکه پس میزنتت نیست
چقده تنهاشی وقتی ، هیچکسی هم قدمت نیست

چقده سخته بدونی ، اونکه میخوایش نمیمونه
که دلش یه جایه دیگست و همه وجودش ماله اونه
چقده برای اونکه ، جون میدی غریبه باشی
بگی میخوام با تو باشم ، بگه میخوام که نباشی

چقده سخته بدونی ،اونکه میخوایش نمیمونه
که دلش یه جایه دیگست و همه وجودش ماله اونه
چقده برای اونکه ، جون میدی غریبه باشی
بگی میخوام با تو باشم ، بگه میخوام که نباشی

...سکوت...

اگر چه نزد شما تشنه ی سخن بودم
کسی که حرف دلش را نگفت من بودم
دلم برای خودم تنگ می شود آری
همیشه بی خبر از حال خویشتن بودم
نشد جواب بگیرم سلام هایم را
هر آنچه شیفته تر از پی شدن بودم
چگونه شرح دهم عمق خستگی ها را ؟
اشاره ای کنم انگار کوهکن بودم

...سکوت...

با همه ی بی سر و سامانی ام
باز به دنبال پریشانی ام
طاقت فرسودگی ام هیچ نیست
در پی ویران شدنی آنی ام
آمده ام آن لحظه ی توفانی ام
دلخوش گرمای کسی نیستم
آماده ام تا تر بسوزانی ام
آمده ام با عطش سالها
تا تو کمی عشق بنوشانی ام
ماهی برگشته ز دریا شدم
تا که بگیری و بمیرانی ام
خوبترین حادثه می دانمت
خوبترین حادثه می دانی ام
حرف بزن ابر مرا باز کن
دیرزمانی است که بارانی ام
حرف بزن حرف بزن سالهاست
تشنه ی یک صحبت طولانی ام

...سکوت...

شدم مانند رود از بارشی جریان که می گیرد

که من بد جور دلتنگ توام باران که می گیرد

دلم تنگ است می دانی پناهم شانه های توست

کمی اشک است درمانش دل انسان که می گیرد

من آن احساس دلتنگی ناگاه پس از شوقم

شبیه حس دیدارم ولی پایان که می گیرد

غروبی تلخ و دلگیرم غروب دشت تنهایی

دل دشتم من از نی ناله چوپان که می گیرد

چه بی راهم چه از غم ناگزیرم من چه ناچارم

شبیه حس یک قایق شدم طوفان که می گیرد

چقدر از خاطراتت ناگزیرم نه گریزی نیست

منم و باز باران بین قم تهران که می گیرد

تو را عشق تو را آسان گرفت اول دلم اما

چه مشکل می شود کارم دلم آسان که می گیرد

سپردم به فراموشی به سختی خاطراتت را

ولی باران که می گیرد ولی باران که می گیرد

...سکوت...

این دیوارهای سفید  


جان میدهند برای نوشتن..
 

بگیر این تکه ذغال مال تو!!!
 

جانشان را تو بگیر... 


...سکوت...

گر تو را با ما تعلق نیست ، مارا شوق هست ، گر تو را بی ما صبوری هست ، ما را تاب نیست ...

...سکوت...

من اگر روح پریشان دارم ، من اگر غصه هزاران دارم ، به تن و زندگیم زخم فراوان دارم ، به تو و عشق تو ایمان دارم ...

...سکوت...

تو مرا به سرزمین واژه ها دعوت کردی

و

تنها بهانه برای نوشتنم شدی.

یک تبسم تو مرا به دنیایی روشن و به بالای

قله ی خوشبختی دعوت خواهد کرد

و

یک نیم نگاه پر از مهر تو میتواند مرا از خود بی خود کند

و

یک جمله زیبا از زبان تو میتواند

مرا از فرش به عرش برساند

من منتظر میمانم تا تو برایم

حدیثعشقبگویی...!

...سکوت...

آری همیشه قصه این چنین بوده است



گفتی از دلتنگی هایم دیگر سخنی نگویم



من امشب دلتنگی هایم را به دست باد سپردم



تا این باد با دلتنگی هایم چه کند



آیا دلتنگی های مرا به دریا خواهد برد؟



و فریادش را با فریاد موج های بیتاب یکی خواهد کرد؟



یا در این شب بارانی ...



بر سنگفرش کوچه ی خلوت جاریش می کند



یا شاید در شبی مهتاب



آن را به نگاه یک غریبه که به ماه خیره شده بسپارد!



یا شاید در پگاهی سرد



در گوش دو پیکر خسته در خواب زمزمه اش کند!



آیا کسی دلتنگی های مرا خواهد شنید؟



دلتنگی هایم را به باد سپرده ام...



شاید این باد دلتنگی مرا



در گوش تو ای ناب تر از غزل هایم زمرمه کند!



بگذار برایت بگویم





که امشب سخت دلتنگت هستم...............!