سکوت سرشار از ناگفته هاست...

سکوت سرشار از ناگفته هاست...

سکـــــــــــــــــــــوت...
سکوت سرشار از ناگفته هاست...

سکوت سرشار از ناگفته هاست...

سکـــــــــــــــــــــوت...

سکوت...

همیشه باید کسی باشد

که معنی سه نقطه‌های انتهای جمله‌هایت را بفهمد
همیشه باید کسی باشد
تا بغض‌هایت را قبل از لرزیدن چانه‌ات بفهمد
باید کسی باشد
... ... که وقتی صدایت لرزید بفهمد
که اگر سکوت کردی، بفهمد
کسی باشد
که اگر بهانه‌گیر شدی بفهمد
کسی باشد
که اگر سردرد را بهانه آوردی برای رفتن و نبودن
بفهمد به توجهش احتیاج داری
بفهمد که درد داری
که زندگی درد دارد
که دلگیری
بفهمد که دلت برای چیزهای کوچکش تنگ شده است
بفهمد که دلت برای قدم زدن زیرِ باران
برایِ بوسیدنش
برایِ یک آغوشِ گرم تنگ شده است
همیشه باید کسی باشد
همیشه

نظرات 6 + ارسال نظر
کبــــــــــــری 1390,08,14 ساعت 14:18

سلام علی خوبی ببین توی این چند ساعت رفتم اینترنت و خیلی چیزا خوندم میدونی ممکنه خندت بگیره ولی یکی از نوشته ها منو تحت تأثیر قرار داد ممکنه خیلیا بگن چت کردن گناه نیست چون طرف رو نمی بینیو صداش رو نمیشنوی ولی باید بگم که همینا باعث میشن تا خیلی از حرفا برای آدم عادی بشه حتی گناه کردن من توی این چند روز که اومدم احساس کردم محیط آلوده ای هست چونکه آدم توی این محیط ها حیا ، غیرت ، پاکیو نجابتش رو حتی اصالت خانوادگیشواز دست میده دخترا با پسرا خیلی راحت برخورد میکنن پسرا هم با دخترا به نظر من انسانها توی اون طور محیطا خوی انسانیشون رو از دست میدن و به خوی حیوانیشون رجوع میکنن فقط یه چیزی مواظب خودت باش توی اون محیطایی که میری چون وقتی با یکی هستی معلوم نیست اون با چه کسای دیگه ای در ارتباط باشه از دخترا خیلی بترس خیلی من خودم توی اونجا از همجنسای خودم بیشتر می ترسیدم اینو جدی میگم توی پی ام من که دخترم میومدنو حرفایی میزدن که تا بحال نشنیدم فقط میخواستم اینو بدونی که دیگه منتظر من نباشی هم اینکه نگی اینم نامرد از آب در اومد و حتماً رفته با یکی دیگه من اومدمو به تقدیر گفتم که اگه اومد بگو یاهوشو باز کنه تا وقتی که اومدم اونجا نیام بیام یاهو ولی خوب به خاطر اون مطلبی که میگم دیگه نمی خوام حتی یا هو بیام اگه کارم داشتی از طریق ایمیل پیغام بذار برام منم میام اینجا انشاء الله مطلبات رو میخونم و نظر میدم خوبه دوست ندارم اصالت خانوادگیمو نجابت و حیامو به خاطر نفس سرکشم از دست بدم میخوام برم جایی گناه کنم که خدا نبینه گناهمو
راستی منم میخوام چند تا مطلب و داستان برات بفرستم اگه خواستی بذار توی وبلاگت اگه هم نخواستی بخونشون
خسته نباشی

سلام ابجی کبری...
افرین به تو وبه نجابت وپاکیه تو...
افرین به اون مادری که چنین دختری تربیت کرده
افرین به اون پدری که سفره ی حلال توی خونش پهن کرده
که دخترش اینگونه با حجب وحیا شده...
مراقب خودت باش...
پاک باش وپاک زندگی کن خواهر من...
خدا نگهدارتون باشه...

کبــــــــری 1390,08,14 ساعت 14:19


عشق و دیوانگی
زمانهای بسیار قدیم وقتی هنوز پای بشر به زمین نرسیده بود؛.
فضیلت ها و تباهی ها در همه جا شناور بودند.
آنها از بیکاری خسته و کسل شده بودند.
روزی همه فضابل و تباهی ها دور هم جمع شدند خسته تر و کسل تر از همیشه.
ناگهان ذکاوت ایستاد و گفت: بیایید یک بازی بکنیم؛.
مثلا" قایم باشک؛ همه از این پیشنهاد شاد شدند و دیوانگی فورا"
فریاد زد من چشم می گذارم من چشم می گذارم....

و از آنجایی که هیچ کس نمی خواست به دنبال دیوانگی برود همه قبول
کردند او چشم بگذارد و به دنبال آنها بگردد.
دیوانگی جلوی درختی رفت و چشمهایش را بست و شروع کرد به
شمردن ....یک...دو...سه...چهار...همه رفتند تا جایی پنهان شوند؛
لطافت خود را به شاخ ماه آویزان کرد؛
خیانت داخل انبوهی از زباله پنهان شد؛
اصالت در میان ابرها مخفی گشت؛
هوس به مرکز زمین رفت؛
دروغ گفت زیر سنگی می روم اما به ته دریا رفت؛
طمع داخل کیسه ای که دوخته بود مخفی شد.
و دیوانگی مشغول شمردن بود. هفتاد و نه...هشتاد...هشتاد و یک...
همه پنهان شده بودند به جز عشق که همواره مردد بود و نمیتوانست
تصمیم بگیرد. و جای تعجب هم نیست چون همه می دانیم پنهان کردن عشق مشکل است.
در همین حال دیوانگی به پایان شمارش می رسید.
نود و ینج ...نود و شش...نود و هفت... هنگامیکه دیوانگی به صد
رسید, عشق پرید و در بوته گل رز پنهان شد.
دیوانگی فریاد زد دارم میام دارم میام.
اولین کسی را که پیدا کرد تنبلی بود؛ زیرا تنبلی، تنبلی اش آمده بود جایی
پنهان شود و لطافت را یافت که به شاخ ماه آویزان بود.
دروغ ته چاه؛ هوس در مرکز زمین؛ یکی یکی همه را پیدا کرد جز عشق.
او از یافتن عشق ناامید شده بود.
حسادت در گوشهایش زمزمه کرد؛ تو فقط باید عشق را پیدا کنی و او
پشت بوته گل رز است.
دیوانگی شاخه چنگک مانندی را از درخت کند و با شدت و هیجان زیاد
ان را در بوته گل رز فرو کرد. و دوباره، تا با صدای ناله ای متوقف
شد . عشق از پشت بوته بیرون آمد با دستهایش صورت خود را پوشانده
بود و از میان انگشتانش قطرات خون بیرون می زد.
شاخه ها به چشمان عشق فرو رفته بودند و او نمی توانست جایی را ببیند.
او کور شده بود.
دیوانگی گفت « من چه کردم؛ من چه کردم؛ چگونه می تواتم تو را درمانکنم.»
عشق یاسخ داد: تو نمی توانی مرا درمان کنی، اما اگر می خواهی کاری بکنی؛ راهنمای من شو.»
و اینگونه شد که از آن روز به بعد عشق کور است
و دیوانگی همواره در کنار اوست.

کبــــــــری 1390,08,14 ساعت 14:22

زنـــدگـــی یک قـالــی‌ بـــزرگ‌ اســت

هر هزار سال‌ یک‌ بار فرشته‌ها قالی‌ جهان‌ را در هفت‌ آسمان‌ می‌تکانند، تا گرد و خاک‌ هزار ساله‌اش‌ بریزد و هر بار با خود می‌گویند: "این‌ نیست‌ قالی‌ای‌ که‌ قرار بود انسان‌ ببافد، این‌ فرش‌ فاجعه‌ است ..."
با زمینه‌ سرخ‌ خون‌ و حاشیه‌های‌ کبود معصیت، با طرح‌های‌ گناه‌ و نقش‌ برجسته‌های‌ ستم،
فرشته‌ها گریه‌ می‌کنند و قالی‌ آدم‌ را می‌تکانند و دوباره‌ با اندوه‌ بر زمین‌ پهنش‌ می‌کنند.
رنگ‌ در رنگ، گره‌ در گره، نقش‌ در نقش، قالی‌ بزرگی‌ است‌ زندگی،‌ که‌ تو می‌بافی‌ و من‌ می‌بافم‌، همه‌ بافنده‌ایم، می‌بافیم‌ و نقش‌ می‌زنیم، می‌بافیم‌ و رج‌ به‌ رج‌ بالا می‌بریم، می‌بافیم‌ و می‌گسترانیم.
دار این‌ جهان‌ را خدا برپا کرد، و خدا بود که‌ فرمود: "ببافید"، و آدم‌ نخستین‌ گره‌ را بر پود قالی زندگی‌ زد.
و هر که‌ آمد، گره‌ای‌ تازه‌ زد و رنگی‌ ریخت‌ و طرحی‌ بافت و چنین‌ شد که‌ قالی‌ آدمی‌ رنگ‌ رنگ‌ شد، آمیزه‌ای‌ از زیبایی و نازیبایی، سایه‌ روشنی‌ از گناه‌ و ثواب.
گره‌ تو هم تا ابد بر این‌ قالی‌ خواهد ماند، طرح‌ و نقشت‌ نیز، و هزاران سال‌ بعد، آدمیان‌ بر فرشی‌ خواهند زیست‌ که‌ گوشه‌ای‌ از آن‌ را تو بافته‌ای.
کاش‌ گوشه‌ای‌ را که‌ سهم‌ توست، زیباتر ببافی.

کبــــــــــری 1390,08,14 ساعت 14:26

“خدایی” که ندیدمش
گفتم: خدای من، دقایقی بود در زندگانیم که هوس می کردم سر سنگینم را
که پر از دغدغه ی دیروز بود و هراس فردا، بر شانه های صبورت بگذارم
آرام برایت بگویم و بگریم، در آن لحظات شانه های تو کجا بود؟
گفت: عزیزتر از هر چه هست، تو نه تنها در آن لحظات دلتنگی
که در تمام لحظات بودنت برمن تکیه کرده بودی،
من آنی خود را از تو دریغ نکرده ام که تو اینگونه هستی،
من همچون عاشقی که به معشوق خویش می نگرد،
با شوق تمام لحظات بودنت را به نظاره نشسته بودم
گفتم: پس چرا راضی شدی من برای آن همه دلتنگی، اینگونه زار بگریم؟
گفت: عزیزتر از هر چه هست، http://tabriz-patoogh.blogfa.com/
اشک تنها قطره ای است که قبل از آنکه فرود آید
عروج می کند، اشکهایت به من رسید و من یکی یکی
بر زنگارهای روحت ریختم تا باز هم از جنس نور باشی و از حوالی آسمان
چرا که تنها اینگونه می شود تا همیشه شاد بود
گفتم: آخر آن چه سنگ بزرگی بود که بر سر راهم گذاشته بودی؟
گفت: بارها صدایت کردم،
آرام گفتم: از این راه نرو که به جایی نمی رسی،
توهرگز گوش نکردی و آن سنگ بزرگ فریاد
بلند من بود که عزیزتر از هر چه هست از این راه نرو که به ناکجاآباد هم نخواهی رسید
گفتم: پس چرا آن همه درد در دلم انباشتی؟
گفت: روزیت دادم تا صدایم کنی، چیزی نگفتی،
پناهت دادم تا صدایم کنی، چیزی نگفتی،
بارها گل برایت فرستادم، کلامی نگفتی،
می خواستم برایم بگویی و حرف بزنی.
آخر تو بنده ی من بودی چاره ای نبود جز نزول درد که تنها اینگونه شد تو صدایم کردی
گفتم: پس چرا همان بار اول که صدایت کردم درد را از دلم نراندی؟
گفت: اول بار که گفتی خدا آن چنان به شوق آمدم که حیفم آمد بار دگر خدای تو را نشنوم،
تو باز گفتی خدا و من مشتاق تر برای شنیدن خدایی دیگر،
من می دانستم تو بعد از علاج درد بر خدا گفتن اصرار نمی کنی
وگرنه همان بار اول شفایت می دادم.
گفتم: مهربانترین خدا، دوست دارمت
گفت: عزیزتر از هر چه هست من دوست تر دارمت
هنوز یه عالمه دیگه دارم اگه میخوای بگو برات بفرستم حتماً جواب بده توی همین جا

دوست 1390,08,17 ساعت 00:44

سلام،من حرف این کبری خانومو قبول ندارم خیلیا میان چت
اما دلیل بحیایی نیست
من خودمم چت میکنم به نظر من همه اینا بستگی به خود ادما داره، پس از نظر شما و خواهرتون کبری خانوم همه ادمای چت بیحیا هستن و خوی انسانیشونو از دست دادنو شدن حیوون
متاستافانه من حرفشونو قبول ندارم ببخشید از اینکه اون نظرو خوندم
اگه ادرس وبلاگشونو دارید برام بذارید ممنون میشم
خدانگهدار

سلام...
نه من نه کبری نگفتیم هر کی بیاد چت مشکل داره...
بحث اینه که بعضیا ظرفیت ندارن ووقتی تو محیطی قراربگیرن وموقعیتی واسشون فراهم بشه مشکل دار میشن...
منم حرف کبری رو تایید نکردم فقط گفتم افرین به چنین خانواده ای که چنین دختر پاکی داره...
شاید اشتباه از من بوده که اون کامنتو تایید کردم...
اگه ناراحتتون کرده من معذرت میخوام...
من تو همین نت و چتروما دخترایی دیدم که از پاکی سرلوحه خیلی از دخترایین که حتی نت رو واسه خودشون حرام میدونن...
مرسی که اومدی...
بازم بیا...
خوشحال میشم...
بـــــــــــ دوست ــــــــــــــــــــــــــــــای

تیدا 1390,08,17 ساعت 15:04

jaleb bod man shanse omadam wa khile raze bodam hala ham namedonam en weblaek sakhtaea cha kase hast

salam tida jan...
khosh umadi...
in veblag male khodete va sakhteye doostet ali hastesh...
khoshhalam ke razi hasti az veblagam...
byeeeeeeeeeeeeeeeeee
ta
hiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiii

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد