سکوت سرشار از ناگفته هاست...

سکوت سرشار از ناگفته هاست...

سکـــــــــــــــــــــوت...
سکوت سرشار از ناگفته هاست...

سکوت سرشار از ناگفته هاست...

سکـــــــــــــــــــــوت...

موج...سکوت...

منم ان موج بی ارام و سرکش که سرگردان به دریای غریبم 

مرادیگر رفیق وهمدمی نیست به شهر نابسامانی غریبم... 

 

با غرور وبا شتاب بر سینه ی نرم اب دیوانه میخزیدم 

در غایت خودخواهی در اندوه سیاهی جزخود نمیشنیدم 

خروشان و بسته چشم با کوله باری از خشم... 

میرفتم از خشم خود دنیا ویرانه سازم 

در دفتر زندگی از خود افسانه سازم 

اما ز بازیه زمان گمراه و غافل بودم 

در اوج پرواز هوای خواهش دل بودم 

در سر نبود اندیشه ای جز فکر ویرانگری 

غافل من از افسانه ی طوفان و ساحل بودم 

موجم ولی خاموش و خسته با دست خود در هم شکسته  

اری من ان کوه غرورم درمانده و ازپا نشسته  

پیچیده طوفان در وجودم شد پاره از هم تار و پودم 

در لحظه های واپسین پیک اجل امد مرا 

افتادم واز پا نشستم  

بیداد طوفان ان چنان بر سنگ ساحل زد مرا 

چون شیشه ای در هم شکستم 

گفتم بخود ای موج سرگردان که اخر  

بنگر به خود چه بودی و اکنون چه هستی؟ 

حاصل چه بود از ان غرور بی دلیلت؟

اخر بدست سخره ی ساحل شکستی...

من و تو...سکوت...

من و تو مثل دو تا خط می مونیم
 خط موازی 


که توی دفتر مشق اسیر شدیم
نرسیدیم به هم و آخرشم
تو همون دفتر کهنه پیر شدیم

بی هم و کنار هم روزا گذشت
دستای من نرسید به دست تو 


می دونیم که ما به هم نمی رسیم
مگه با شکست من شکست تو

ما به هم نمی رسیم آخر بازی همینه
آخر عشق دو تا خط موازی همینه

اگه من بشکنم و تو بی خیال
بگذری از من و تنهام بذاری 


اگه با تموم این خاطره ها
تو همین دفتر مشق جام بذاری

بعد اون دیگه نه من مال منه
نه تو تکیه گاه این شکسته ای 


بیا عاشق بمونیم کنار هم
نگو از این نرسیدن خسته ای

ما به هم نمی رسیم آخر بازی همینه
آخر عشق دو تا خط موازی همینه

بیا عاشق بمونیم کنار هم...

بگذار منتظر بمانند...سکوت...

می دانی؟
یک وقت هایی باید

رویِ یک تکه کاغذ بنویسی

تعطیل است
و بچسبانی پشتِ شیشه‌یِ افکارت


دراز بکشی

دست هایت را زیر سرت بگذاری

به آسمان خیره شوی

و بی خیال سوت بزنی

در دلت بخندی به تمام افکاری که

پشت شیشه‌یِ ذهنت صف کشیده اند

آن وقت با خودت بگویی:

بگذار منتظر بمانند... 
............................................

زنده یاد حسین پناهی

دوستت دارم...سکوت...

  

( د ) : داشتن تو ، حتی برای لحظه ای ، به تمام عمر بی کسی ام می ارزد . همچون دیوانه ای که لحظه ای داشتن را در تمام رویاهایش باور می کند 

( و ): وابسته ی تپش های قلب عاشقت هستم که به روح ساکن من حیات می بخشد  

.  

( س) : سرسپرده ی برق نگاه توام ، لحظه ای که مرا در آغوش گرمت میهمان کنی  

 

( ت ) : تک ستاره ی شبهای بی فانوسم شدی روزی که از خدا تکه ای نور طلب کردم  . 

 

( ت ) : تپش های قلبم در گرو عشق توست که در رگهای زندگیم جاریست .

 

( د ) : دوری از تو را باور ندارم ، حتی در رویا ، که من ذره ای از وجود عاشقت گشته ام .

 

( ا ) : آرام دل بیقرار و عاشقم در چشمان روشن تو موج می زند ، وقتی به دریای نا آرام اشکهایم می نگری .

 

( ر ) : راز مرگ دلتنگی هایم ، روزیست که دستان گرم تو پناه دستان سرد و بی نصیبم باشد .

 

( م ) : مهتاب می سوزد ، تا ابد ، در آتش عشقت . که درد را به جان خریده است در بازار عاشقی .

میترسم...سکوت...

دین را دوست دارم ولی از کشیشها میترسم...

عشق را دوست دارم ولی از زنها میترسم...

قانون را دوست دارم ولی از پاسبان میترسم...

من روز را دوست دارم ولی از روزگار میترسم...

بدون مطلب موندم...سکوت...

سلام دوستان حال همگی خوبه ؟

اقا من امروز نتونستم مطلب جدید پیدا کنم و بزارم تو وبلاگم واسه همینم خواستم بگم منو ببخشید فردا حتما جبران میشه...

قول میدم صد درصد

سکوت سرشار از ناگفته هاست...

دررررررررررررررررست شد...سکوت...

سلام دوستان... 

بسلامتی درست شد سیستمم... 

 

خداخیرش بده این ماکروسافتو اخه اگه میخواستم خرجش کنم کلی پول باید میدادم 

منم با اجازه صاحبان و گاهیم بی اجازه همه را دانلود کردم...هههههه 

الان میام یه سر به وبلاگ دوستان میزنمو جواب نظراتونم میدم... 

اینم انشای امروزم... 

نتیجه میگیریم که دیگه ناشکری نکنیمو نگیم نت نمیایمو اپ نمیکنیم چون سیستممون میترکه هههههه 

امیدوارم خودتون سالم باشین و سیستم هاتونم هرگز بروز سیستم من نیوفته... 

برم یه مطلبی شعری یه چیزی واستون اماده کنمو بزارم...بای 

سکوت سرشار از ناگفته هاست...