سکوت سرشار از ناگفته هاست...

سکوت سرشار از ناگفته هاست...

سکـــــــــــــــــــــوت...
سکوت سرشار از ناگفته هاست...

سکوت سرشار از ناگفته هاست...

سکـــــــــــــــــــــوت...

عشق؟ازدواج؟...سکوت...

عشق چیست ؟؟؟

ازدواج چطور؟؟؟


شاگرد از استادش پرسید:
عشق چیست؟
استاد در جواب گفت: به گندم زار برو و پرخوشه ترین شاخه را بیاور.
اما در هنگام عبور از گندم زار بیاد داشته باش که نمی توانی به عقب
برگردی تا خوشه بچینی.
شاگرد به گندم زار رفت و پس از مدتی طولانی برگشت.
استاد پرسید: چه آوردی؟
شاگرد با حسرت جواب داد: هیچ.
هرچه جلو می رفتم خوشه های پرپشت تر می دیدم و به امید پیدا کردن
پر پشت ترین تا انتهای گندم زار رفتم!
استاد گفت: عشق یعنی همین.
شاگرد پرسید:
پس ازدواج چیست؟
استاد این بار به سخن آْمد و گفت:
که به جنگل برو و بلندترین درخت را بیاور اما به یاد داشته باش که
باز هم نمی توانی به عقب برگردی.
شاگرد رفت و پس از مدت کوتاهی با درخت برگشت.
استاد پرسید: که شاگرد را چه شد؟
و او در جواب گفت: به جنگل رفتم و به اولین درخت بلندی که رسیدم
انتخاب کردم. ترسیدم که اگر به جلو بروم باز هم دست خالی برگردم.
استاد گفت: ازدواج همین است.

نظرات 1 + ارسال نظر
ندای باران 1391,09,16 ساعت 19:53

از هر دوتاش میترسم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد