سکوت سرشار از ناگفته هاست...

سکوت سرشار از ناگفته هاست...

سکـــــــــــــــــــــوت...
سکوت سرشار از ناگفته هاست...

سکوت سرشار از ناگفته هاست...

سکـــــــــــــــــــــوت...

سکوت...

 

اشکی دگر ندارم،خندیدنم به زور است

نفرین به هر چی قسمت،چشم دلم چه کور است

بر دل گفته بودم،دل به کسی نبندد

گوشی که بشنود کو، این دل چه بی شعور است

هر دم گریه کردم تا حد جان سپردن

گویی دوا ندارد،چشم خدا چه کور است

از عشق ناامیدم،تا کی دلم بسوزد

گویی غم تو با من،همزاد و جفت و جور است

در آسمان قلبم دیگر ستاره ای نیست

تنها دعای این دل،یک مرگ سوت و کور است 

قسمت این بود ز عشق تو پریشان باشم

عاشق خسته دل بی سرو سامان باشم

قسمت این بود ز دوری تو من غنچه صفت

همه شب تا به سحر سر به گریبان باشم

روزگاری ست دل افتاده به دریای غمت

من گرفتار در امواج خروشان باشم

اشک از کاسه چشمان ترم می جوشد

تا به کی شاهد شبگریه پنهان باشم

نظرات 1 + ارسال نظر
[ بدون نام ] 1390,08,27 ساعت 00:15


غم تنهایی
چرا وقتی که آدم تنها میشه
غم و غصه اش قد یک دنیا میشه
میره یک گوشه پنهون میشینه
اونجا رو مثل یه زندون میبینه
غم تنهایی اسیرت میکنه
تا بخوای بجنبی پیرت میکنه
وقتی که تنها میشم اشک تو چشام پر میزنه
غم میاد یواش یواش خونه دل در میزنه
یاد اون شب ها می افتم زیر مهتاب بهار
توی جنگل لب چشمه می نشستیم من و یار
غم تنهایی اسیرت میکنه
تا بخوای بجنبی پیرت می کنه
میگن این دنیا دیگه مثل قدیما نمی شه
دل این آدما و زشته و دیگه زیبا نمی شه
اون بالا باد داره زاغه ابرا رو چوب میزنه
اشک این ابرا زیاده
ولی دریا نمیشه
غم تنهایی اسیرت میکنه
تا بخوای بجنبی پیرت میکنه

سلام...
مرسی از شعر زیبایی که گذاشتی واسم....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد