ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 |
زنـــدگـــی یک قـالــی بـــزرگ اســت
هر هزار سال یک بار فرشتهها قالی جهان را در هفت آسمان میتکانند، تا گرد و خاک هزار سالهاش بریزد و هر بار با خود میگویند: "این نیست قالیای که قرار بود انسان ببافد، این فرش فاجعه است ..."
با زمینه سرخ خون و حاشیههای کبود معصیت، با طرحهای گناه و نقش برجستههای ستم،
فرشتهها گریه میکنند و قالی آدم را میتکانند و دوباره با اندوه بر زمین پهنش میکنند.
رنگ در رنگ، گره در گره، نقش در نقش، قالی بزرگی است زندگی، که تو میبافی و من میبافم، همه بافندهایم، میبافیم و نقش میزنیم، میبافیم و رج به رج بالا میبریم، میبافیم و میگسترانیم.
دار این جهان را خدا برپا کرد، و خدا بود که فرمود: "ببافید"، و آدم نخستین گره را بر پود قالی زندگی زد.
و هر که آمد، گرهای تازه زد و رنگی ریخت و طرحی بافت و چنین شد که قالی آدمی رنگ رنگ شد، آمیزهای از زیبایی و نازیبایی، سایه روشنی از گناه و ثواب.
گره تو هم تا ابد بر این قالی خواهد ماند، طرح و نقشت نیز، و هزاران سال بعد، آدمیان بر فرشی خواهند زیست که گوشهای از آن را تو بافتهای.
کاش گوشهای را که سهم توست، زیباتر ببافی.