سکوت سرشار از ناگفته هاست...

سکوت سرشار از ناگفته هاست...

سکـــــــــــــــــــــوت...
سکوت سرشار از ناگفته هاست...

سکوت سرشار از ناگفته هاست...

سکـــــــــــــــــــــوت...

زندگی دِین بزرگیست که بر گردن ماست...سکوت...

زندگی نیست به جز حرف محبت به کسی؛

ور نه هر خار و خسی زندگی کرده بسی.

زندگی فانونیست لب دریای خیال آویزان؛

می توان آن را دید و نه بیش؛

روشن است اما به اندازه خویش...

زندگی تابلوییست نیمه راه،

که ز سرمنزل مقصود خبر می آرد.

کار او هشدار است؛

-گر مسافر رهش بیدار است-

زندگی تجربه تلخ فراوان دارد.

دو سه تا کوچه و پس کوچهُ

اندازۀ یک عمر بیابان دارد...

زندگی زندانیست که در آن،

بیشتر از زندانی زندانبان دارد.

زندگی دِین بزرگیست که بر گردن ماست...

بدن شرح...سکوت...

 این یه بچه افغان هستش...

 

 

عجب صبری خدادارد...سکوت...

عجب صبری خدادارد

عجب صبری خدا اگر من جای او بودم

همان یک لحظه اول

که اول ظلم را می دیدم از مخلوق بی وجدان

جهان را با همه زیبایی و زشتی

بروی یکدگر ویرانه میکردم .

 دارد !

عجب صبری خدا دارد !

 

اگر من جای او بودم

که در همسایه صدها گرسته ، چند بزمی گرم عیش و نوش میدیدم

نخستین نعره مستانه را اموش آندم

بر لب پیمانه میکردم

 

عجب صبری خدا دارد !

 

اگر من جای او بودم

که میدیدم یکی عریان و لرزان، دیگری پوشیده از صد جامه رنگین

زمین و آسمان را

واژگون ، مستانه میکردم

 

عجب صبری خدا دارد !

 

اگر من جای او بودم

نه طاعت میپذیرفتم

نه گوش از بهر استغفار این بیدادگر ها نیز کرده

پارع پاره در کف زاهد نمایان

سبحه صد دانه میکردم  

عجب صبری خدا دارد ! 

اگر من جای او بودم

برای خاطر تنها یکی مجنون  صحرا گرد بی سامان

هزاران لیلی نازآفرین را کو بکو

آواره و دیوانه میکردم

 

عجب صبری خدا دارد !

 

اگر من جای او بودم

بگرد شمع سوزان دل عشاق سر گردان

سراپای وجود بی وفا معشوق را

پروانه میکردم

 

عجب صبری خدا دارد !

 

اگر من جای او بودم

بعرش کبریایی ، با همه صبر خدایی

تا که میدیدم عزیز نابجایی ، ناز بر یک ناروا گردیده خواری میفروشد

گردش این چرخ را

وارونه بی صبرانه می کردم

 

عجب صبری خدا دارد !

 

اگر من جای او بودم

که میدیدم مشوش عارف و عامی زبرق فتنه این علم عالم سوز مردم کُش

بجز اندیشه عشق و وفا، معدوم هر فکری

در این دنیای پر افسانه میکردم

 

عجب صبری خدا دارد !

 

اگر من جای او بودم

 

همین بهتر که او خود جای خود بنشسته و ، تاب تماشای تمام زشت کاریهای این مخلوق را دارد

وگرنه من به جای او چو بودم

یکنفس کی عادلانه سازشی

با جاهل و فرزانه میکردم

 

عجب صبری خدا دارد !    عجب صبری خدا دارد ! 

................................... 

 

خاطراتم را به یاد آر هر کجا بی من نشستی

 ...

خاطرت آید که آن شب

از جنگل ها گذشتیم 


بر تن سبز درختان


یادگاری نوشتیم


با من اندوه جدایی


نمیدانی چه ها کرد


نفرین به دست سرنوشت


تو را از من جدا کرد


بی تو بر روی لبانم


بوسه پژمرده گشته


بی تو از این زندگانی


قلبم آزرده گشته


بی تو ای دنیای شادی


دلم دریای درد است


چون کبوترهای غمگین


نگاهم مات و سرد است


ای دلت دریاچه نور


گر دلم را شکستی


خاطراتم را به یاد آر


هر جا بی من نشستی

بی تو بر روی لبانم


بوسه پژمرده گشته


بی تو از این زندگانی


قلبم آزرده گشته


بی تو ای دنیای شادی


دلم دریای درد است


چون کبوترهای غمگین


نگاهم مات و سرد است


ای دلت دریاچه نور


گر دلم را شکستی


خاطراتم را به یاد آر   


هر کجا بی من نشستی

............................................