جایی نرو… نرو از پیش من
تو نباشی دلم پُر خون میشه من
جایی نرو… منو تنها نذار
من بیچاره رو…نرو اینجا نذار
تو نباشی به کی؟ بگم عاشق شدم…
بی تو دل می بُرم… بخدا از خودم
تو نباشی به کی؟ دیگه تکیه کنم…
دیگه رو شونه های کی؟ گریه کنم…
این دنیا رو نمیخوامو ….
نمیخوام زنده بمونم،
عشق من!
اون لحظه که تو می ری…
میرم از این دنیا میدونم
عشق من!
سلام...
دوستان میشه منو راهنمایی کنین؟؟؟
اخه نظرات وبلاگم کم شده...
بزرگواری کنین بهم بگین کجای کارم اشکال داره؟؟؟؟
فدای شما
سکوت سرشار از ناگفته هاست...
زندگــی آرام اســت
مثل آرامش یک خواب بلند
زندگـــی شیریـــن است
مثل شیرینی یک روز قشنگ
زندگـــی رویایـــی است
مثل رویـای ِ یکی کودک ناز
زندگـــی زیبایـــی است
مثل زیبایی یک غنچه ی باز
زندگی تک تک این ساعت هاست
زندگی چرخش این عقربه هاست
زندگــی راز دل مــادرم است
زندگی پینه ی دست پدر است
وقتی که دیگر نبود من به بودنش نیازمند شدم. وقتی که دیگر رفت من به انتظار آمدنش نشستم. وقتی که دیگر نمی توانست مرا دوست بدارد من او را دوست داشتم. وقتی او تمام کرد من شروع کردم. وقتی او تمام شد من آغاز شدم. و چه سخت است. تنها متولد شدن مثل تنها زندگی کردن است، مثل تنها مردن ! «دکتر علی شریعتی» |
گر نیمه شبی مست در آغوش من افتد
چندان به لبش بوسه زنم کزسخن افتد
یک بار مگر گوشه چشمش به من افتد صد بار به پیش قدمش جان بسپارم
گل من، ستاره ی من، تو صفای ماهتابی
نفسی، حیات بخشی، تو شعاع آفتابی
به لبت قسم که رنگی چو گل شراب دا–به سپهر سینه ی تو که دو ماهتاب دارد
به تنت قسم که نوری چو بلور ناب دارد –
به پرند شانه هایت که به برگ یاس ماند –
رد
به نگاه پر شکوهت که از آن ستاره ریزد –
به دو چشم تو که اعجاز دو آفتاب دارد –
ز فراق خانه سوزت، غم سینه سوز دارم
گل من! قسم به عشقت که نه شب نه روز دارم
به بلند زلفکانت که به آبشار ماند –
به سیاه چشمکانت که به شام تار ماند –
به دهان عطر خیزت که به خنده جان فزاید –
به گل لطیف رویت که به نوبهار ماند –
به غمت که روزگاری به دلم نشاط داده –
به فریب عهد سست که به روزگار ماند –
به تو ای فرشته ی من، گل من، ترانه ی من!
که جدائی از تو باشد غم جاودانه ی من
به شعاع سینه ی تو که ز پیرهن دمیده -
به شکوه گیسوانت که به شانه ها رسیده –
به دلم، که تا تو رفتی همه شب غریب مانده –
به شبان کام بخشت که دلم به خواب دیده –
به نگاه انتظاری که به چشم من نشسته –
به ستاره های اشکی که به روی من چکیده –
به لبت که با دو بوسه به لبم نگین نشانده
به صدای چون پرندت که دو گوش من شنیده –
به غمت، غم عزیزت، غم مهربان و گرمت –
که به کوچه کوچه رگ های دلم چو خون دویده –
چو تو در برم نباشی، غم بیشمار دارم
تو بدان، که با غم تو، غم روزگار دارم
به شبی که تکیه دادی سر خود به شانه ی من –
به دمی که پا نهادی به فضای خانه ی من –
اگرم بهانه ای هست برای زندگانی
گل من قسم به مویت، توئی آن بهانه ی من
به دو میوه ای که روئیده به باغ سینه ی تو –
به غم فراق، یعنی غم بیکرانه ی من
به نگاه دلپذیرت به لبان بی نظیرت –
که صفا گرفته از آن غزل و ترانه ی من –
به دو گونه ی لطیفت، به دو چشم اشکریزم –
که به راه عاشقی ها، ز بلا نمی گریزم
به شکوه پیکر تو که از آن جلال خیزد –
به دل غم آشیانم که از آن ملال خیزد –
به شمیم گیسوانت که از آن بهار روید –
به نگاه تو که از آن، همه شور و حال خیزد –
به لبان مخملینت که چو بر لبم بساید –
ز پیام بوسه هایش هوس وصال خیزد
به کلام دلربایت که از آن کمال بارد –
به چراغ گونه هایت که از آن جمال خیزد –
به پیام دست هایت که به گردنم چو پیچد –
ز دل پر از ملالم غم ماه و سال خیزد –
به شراب بوسه هایت که از آن همیشه مستم
گل من! تو را نه اکنون، همه عمر می پرستم
مهدی سهیلی
می دونم نمی شه اما کاش می موندی نازنین!
نگاه کن توی چشامو التماسم رو ببین
عشق اون لحظه رو دارم که کنارم می شینی
کاشکی توی زندگیت رنگ عذابو نبینی
نگاه کن زندگیمو ببین رسیدم به کجا؟!
که واسه داشتن تو شبا می شینم به دعا
نیمه ی گمشدمی کاشکی کنارم بمونی
خودتو عذاب نده می فهممت، نمی تونی!
پیدا کردم تو رو اما از کجا؟؟؟ نمی دونم!
من می خوام بمونی اما تو میگی نمی تونم!
تو رو پیدا کردم از تو رؤیاهام اما چه دیر!
خدا جون امیدمو از دل عاشقم نگیر
تو رسیدی و شدی تموم آرزوی من
تو شدی دلیل زندگی و جستجوی من
حالا که می بینی عاشقت شدم می خوای بری
می گی تو دنیای من خیلی باشی یه عابری
عشق تو حک شده رو قلب من اما تو برو
همیشه مال منی بدون که دارمت تو رو
روی هر شانه سری وقت وداع می گرید
سر من وقت وداع گوشه ی دیوار گریست...
سلام دوستان عزیزم...
شاید دیگه به این زودیا اپ نکنم...
میپرسین چرا؟؟؟
میگم واسه اینکه هرچی اپ میکنم نظری نمیدین...
میاین میخونین ومیرین..
البته همینم از سرم زیاده ولی منم واسه تنهاییام میام اینجا...
اگه اینجام تنها باشم مجبورم نیام ...
منو ببخشید ....
سکــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــوت سرشار از ناگفته هاست...
دوستون دارم...
میگن هیچ عشقی تو دنیا ، مثله عشقه اولین نیست
میگذره یه عمری اما ، از خیالت رفتنی نیست
داغه عشقه هیچکی مثله ، اونکه پس میزنتت نیست
چقده تنهاشی وقتی ، هیچکسی هم قدمت نیست
میگن هیچ عشقی تو دنیا ، مثله عشقه اولین نیست
میگذره یه عمری اما ، از خیالت رفتنی نیست
داغه عشقه هیچکی مثله ، اونکه پس میزنتت نیست
چقده تنهاشی وقتی ، هیچکسی هم قدمت نیست
چقده سخته بدونی ، اونکه میخوایش نمیمونه
که دلش یه جایه دیگست و همه وجودش ماله اونه
چقده برای اونکه ، جون میدی غریبه باشی
بگی میخوام با تو باشم ، بگه میخوام که نباشی
چقده سخته بدونی ،اونکه میخوایش نمیمونه
که دلش یه جایه دیگست و همه وجودش ماله اونه
چقده برای اونکه ، جون میدی غریبه باشی
بگی میخوام با تو باشم ، بگه میخوام که نباشی
اگر چه نزد شما تشنه ی سخن بودم
کسی که حرف دلش را نگفت من بودم
دلم برای خودم تنگ می شود آری
همیشه بی خبر از حال خویشتن بودم
نشد جواب بگیرم سلام هایم را
هر آنچه شیفته تر از پی شدن بودم
چگونه شرح دهم عمق خستگی ها را ؟
اشاره ای کنم انگار کوهکن بودم
با همه ی بی سر و سامانی ام
باز به دنبال پریشانی ام
طاقت فرسودگی ام هیچ نیست
در پی ویران شدنی آنی ام
آمده ام آن لحظه ی توفانی ام
دلخوش گرمای کسی نیستم
آماده ام تا تر بسوزانی ام
آمده ام با عطش سالها
تا تو کمی عشق بنوشانی ام
ماهی برگشته ز دریا شدم
تا که بگیری و بمیرانی ام
خوبترین حادثه می دانمت
خوبترین حادثه می دانی ام
حرف بزن ابر مرا باز کن
دیرزمانی است که بارانی ام
حرف بزن حرف بزن سالهاست
تشنه ی یک صحبت طولانی ام
شدم مانند رود از بارشی جریان که می گیرد
که من بد جور دلتنگ توام باران که می گیرد
دلم تنگ است می دانی پناهم شانه های توست
کمی اشک است درمانش دل انسان که می گیرد
من آن احساس دلتنگی ناگاه پس از شوقم
شبیه حس دیدارم ولی پایان که می گیرد
غروبی تلخ و دلگیرم غروب دشت تنهایی
دل دشتم من از نی ناله چوپان که می گیرد
چه بی راهم چه از غم ناگزیرم من چه ناچارم
شبیه حس یک قایق شدم طوفان که می گیرد
چقدر از خاطراتت ناگزیرم نه گریزی نیست
منم و باز باران بین قم تهران که می گیرد
تو را عشق تو را آسان گرفت اول دلم اما
چه مشکل می شود کارم دلم آسان که می گیرد
سپردم به فراموشی به سختی خاطراتت را
ولی باران که می گیرد ولی باران که می گیرد
این دیوارهای سفید
جان میدهند برای نوشتن..
بگیر این تکه ذغال مال تو!!!
جانشان را تو بگیر...
گر تو را با ما تعلق نیست ، مارا شوق هست ، گر تو را بی ما صبوری هست ، ما را تاب نیست ...
من اگر روح پریشان دارم ، من اگر غصه هزاران دارم ، به تن و زندگیم زخم فراوان دارم ، به تو و عشق تو ایمان دارم ...
تو مرا به سرزمین واژه ها دعوت کردی
و
تنها بهانه برای نوشتنم شدی.
یک تبسم تو مرا به دنیایی روشن و به بالای
قله ی خوشبختی دعوت خواهد کرد
و
یک نیم نگاه پر از مهر تو میتواند مرا از خود بی خود کند
و
یک جمله زیبا از زبان تو میتواند
مرا از فرش به عرش برساند
من منتظر میمانم تا تو برایم
حدیثعشقبگویی...!
گاهی دلم تنگ میشود برای خودم
گاهی فاصله میگیرم از خویش
راستی گفتم فاصله؟
همانی که در قید زمان نیست
وغریبگی اش در مکانی خاص نیست
همانی که دیباچه ی دلتنگی و تعریف من از خویش است
اخر میدانی؟
دلتنگی من از نوع دوری بین ما نیست
دوری من است از من
مشکل این جاست
من خودم نیستم
خود من در خاک ,خاک بازی می کند و...
من در خلوت خویش,خاطره بازی
دلتنگی من دروغ نیست
دروغ دلتنگی من است...
مثل دلتنگی های کودکیم
سر صبح با دروغی آشنا
لنگ ظهر است ,دیرت شده مدرسه ات
چه دلتنگم برای این دروغ بزرگ...
کجاست ترکه ی اخلاق گرا و زمان سنج ناظممان؟
که دگر بار بنوازد دستم
ومن از درد فراموش کنم که چه قدر دلتنگم
چه کسی میداند؟؟
شاید دلتنگی من, همان خاطرات تلخ و شیرین من است
که در پستوی دلم زندانی است
و شاید دلم تنگ است برای تکرار ناشدنشان...!!!!!
سهم من از زندگی
اشکهای هر شبم زیر پتو
سهم من از بودنم
گریه های بی امان، بغض های در گلو
سهم من از آروز
دیدن یک لحظه رویش، بی التهاب
سهم من از کودکی
راز گفتن با عروسک ، سوالهای بی جواب
سهم من از آیینه
هر چه دیدم عکس یار
سهم من از پنجره
در حسرت یک روز شاد
سهم من از کوچه ها
در پی یک نشانی تا انتها
سهم من از آسمان
درد دل با ستاره بی ادعا
سهم من از ماندنم
پسری دلسوخته، بی قرار
سهم من از زندگی
انتظار و انتظار و انتظار
کاش می دونستی چقدر دلم
بهانه تو را میگیره هر روزکاش می دونستی چقدر دلم
هوای با تو بودن را کرده
کاش می دونستی چقدر دلم
از این روزهای سرد
بی تو بودن گرفته
کاش می دانستی چقدر دلم
برای ضرب آهنگ قدمهات
گرمی نفسهات، مهربانی صدات تنگ شده
کاش می دانستی چقدر دلواپس توام
کاش می دانستی چقدر تنهام
چقدر خسته ام
و چقدر به حضور سبزت محتاجم
و همیشه از خودم می پرسم
این همه که من به تو فکر کنم
ایا تو هم به من فکر می کنی...
عشق پایان خوشی نیست برای من و تو
کاش نزدیک شود فاصله های من و تو
باز هم نام تو فریاد شده بر لب من
کی به هم می رسد اینبار صدای من و تو؟!
تو نپرس از من و من از تو نخواهم پرسید
بی جواب است از این لحظه چرای من و تو
بعد عمری دلمان خواست که با هم باشیم
شاید اینبار نمی خواست خدای من و تو...
همه گفتند تو لیلایی و من مجنونُ نه!
قصه ها هم نرسیدند به پای من و تو
عاقبت از غم هم روی زمین می پوسیم
کاش یک غنچه بکارند بجای من و تو
... ...