سکوت سرشار از ناگفته هاست...

سکوت سرشار از ناگفته هاست...

سکـــــــــــــــــــــوت...
سکوت سرشار از ناگفته هاست...

سکوت سرشار از ناگفته هاست...

سکـــــــــــــــــــــوت...

گمان کردم که همدردند...سکوت...

چنان دل کندم از دنیا که شکلم شکل تنهایی است
ببین مرگ مرا در خویش که مرگ من تماشایی است
مرا در اوج می‌خواهی تماشا کن، تماشا کن
دروغین بودم از دیروز مرا امروز حاشا کن
در این دنیا که حتی ابر نمی‌گرید به حال ما
همه از من گریزانند تو هم بگذر از این تنها

فقط اسمی به جا مانده از آنچه بودم و هستم
دلم چون دفترم خالی قلم خشکیده در دستم
گره افتاده در کارم به خود کرده گرفتارم
به جز در خود فرو رفتن چه راهی پیش رو دارم
رفیقان یک به یک رفتند مرا با خود رها کردند
همه خود درد من بودند گمان کردم که همدردند

شگفتا از عزیزانی که هم آواز من بودند
به سوی اوج ویرانی پل پرواز من بودند
گره افتاده در کارم به خود کرده گرفتارم
به جز در خود فرو رفتن چه راهی پیش رو دارم
رفیقان یک به یک رفتند مرا در خود رها کردن
همه خود درد من بودند گمان کردم که همدردند
رفیقان یک به یک رفتند مرا در خود رها کردن
همه خود درد من بودند گمان کردم که همدردند

شاملو...سکوت...


برای زیستن دو قلب لازم است
قلبی که دوست بدارد
قلبی که دوستش بدارند .
قلبی که هدیه کند
قلبی که بپذیرند .
قلبی برای من
قلبی برای انسانی که من می‌خواهم
تا انسان را در کنار خود حس کنم .
در آن‌سوی ستاره من انسانی می‌خواهم :
انسانی که مرا بگزیند
انسانی که من او را بگزینم
انسانی که به دست من نگاه کند
انسانی که به دست‌هایش نگاه کنم
انسانی در کنار من
تا به دست‌های انسان‌ها نگاه کنیم
انسانی در کنارم
آینه‌ای در کنارم
تا در او بخندم
تا در او بگریم .